part 160

1.1K 232 201
                                    

مبین ساعد دستش رو از روی چشماش برداشت و به سوهو نگاه کرد حتی حوصله جواب دادن نداشت ذهنش درگیر تمام چیزایی بود که فهمیده بود و اینکه مقصره تمام این اتفاقات بود باعث میشد دلش بخواد بمیره اما متین خوب و سلامت باشه.

سوهو نی رو توی پاکت آبمیوه فرو کرد و با اهسته ترین صدای ممکن گفت:
- بلند شو باید اینو بخوری
سرشو تکون داد و بی حال جواب داد:
- نمیتونم چیزی بخورم از گلوم پایین نمیره

سوهو اخم کرد و اینبار بجای خواهش کردن دستور داد:
- اگه میخوای خونی توی تنت بمونه که به برادرت بدی باید بخوری بلند شو سریع

مبین میدونست وقتایی که سوهو انقدر جدی چیزی رو میخواد نمیشه باهاش بحث کرد پس بدون اینکه دستی که توی رگش سوزن فرو شده بود رو تکون بده نیم خیز شد سوهو با احتیاط کمرش رو گرفت که برای نیفتادن تکیه گاهش باشه و نی آبمیوه رو توی دهنش گذاشت و تاکید کرد:

- تا تهش رو باید بخوری
مبین بدون بحث تا تهش رو خورد و حتی شکلاتی که سوهو تیکه کرد و جلوی دهنش گذاشت رو هم گاز زد و باز دوباره دراز کشید حق با سوهو بود حالا سرگیجه اش کمی بهتر شده بود. بین شون سکوت برقرار شد و یکم بعد مبین زمزمه کرد:

- ممنون که حواست بهش بود
سوهو حرفی نزد نمیتونست بگه معلومه که حواسم بهش هست اون نیمه دوم توعه اگر تو اون شرایط تنهاش میذاشتم مثل این بود که با دست خودم توی قلب تو خنجر کرده باشم.

مبین باز چشماشو بست و ساعد دستش رو روی چشماش گذاشت و حالا که با سوهو ارتباط چشمی نداشت راحت تر میتونست حرف بزنه:

- از خودم بدم میاد، وجودم همیشه واسه متین باعث عذاب بوده چه بچگی که همه مقایسه مون میکردن و با مقایسه هاشون روحیه و اعتماد به نفسش رو نابود کردن چه الان که بخاطر من به این روز افتاده اگه من وجود نداشتم زندگی متین خیلی آسون تر بود

سوهو با وسوسه دست فرو کردن توی موهای مبین مقاومت کرد و جواب داد
- اشتباه میکنی دلخوشی متین به این زندگی همیشه تو بودی اگه اینجوری نبود وقتی اومدی کره زمین و زمان رو به هم نمیدوخت که اونم همراهت بیاد.

هر وقت یه مشکلی برات پیش میومد قید همه چی رو نمیزد که فقط پیش تو باشه. میدونی وقتی تو اون حال بد پیداش کردم اولین چیزی که بهم گفت چی بود؟

اینکه ببین مبین کجاست حالش خوبه یا نه. بیشتر از خودش نگران تو بود با اینکه حتی هوش و حواس درستی نداشت اما همه فکر و هوشیاری که براش مونده بود رو تو پر کرده بودی.

قطره اشکی که از روی گونه مبین سُر خورد باعث شد سوهو ساکت بشه. عموش از جا بلند شد و سمتشون اومد شروع به معاینه متین کرد و تموم مدت نگاه مبین و سوهو به دهن دکتر بود.

با گفتن "خطر رفع شده" شروع به دراوردن سرنگ دستگاه انتقال خون کرد و به نفس عمیق سوهو و مبین توجهی نکرد مبین سرش رو که برای حرف دکتر بلند کرده بود رو با خیال راحت روی بالشت کوبید و خدا رو شکر رو از ته دل گفت.

I'm not okOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz