part 133

850 187 474
                                    

این پارت هم مثل قبلی حاوی اسمات و انگست با همه ممنون میشم کسایی که روحیه حساسی دارن و سن کم نخونن

متین چشماشو محکم روی هم فشار داد حالا بجز حس انزجار از این حیوونا از خودشم متنفر بود حس میکرد با تحریک شدنش داره به یونگی خیانت میکنه و صدای یونگی توی گوشش زنگ زد "کثیف اونیه که قلبش با کس دیگه ست ولی جسمش کنار یکی دیگه"

تصور اینکه یونگی بفهمه چه اتفاقی براش افتاده و حتی بیشتر از الان بهش بی توجه بشه یا حتی پسش بزنه باعث میشد بخواد همین الان یه پیت نفت برداره و خودش و این آدما رو با هم آتیش بزنه

برخورد یه شی لزج با لبش باعث شد چشماشو باز کنه و با دیدن عضو مرد روی لباش باز همون حالت هیستریک بهش دست داد لباش روی هم فشار داد و سرش رو تکون داد تا پسش بزنه و در حالی که انقدر شدید به دست و پا افتاده بود که خودش رو نجات بده داد زد:

- گمشو کنار حالم ازت بهم میخوره برو اونور
مرد موهاشو گرفت و سرش رو سمت پاهاش کشید و گفت:
-وحشی نباش من از پسرای وحشی خوشم نمیاد

متین باز سر تکون داد و اصلا براش اهمیتی نداشت اینکه موهاش دونه دونه با درد کنده میشه و توی مشت مرد جا میمونه فقط میخواست از اینجا بره و خلاص شه نمیخواست آدمی باشه که همه ازش متنفرن نمیخواست آدمی باشه که حتی یونگی هم ازش متنفره باز بین گریه بلند جیغ زد:
- ولم کن نمیخوام

زن فیلمبرداری رو قطع کرد و تشر زد:
- چکارش کردی دست و پاش به خون افتاد انقدر تکون خورد ولش کن وقتی میگه نمیخوام
مرد انگار نه انگار اون زن رییسشه با همون لحن جواب داد:

- مگه بقیه رو میخواست اسم کارمون روشه. تجاوز... به خواست این نیست به خواست منه
و بعد دستش رو روی فک متین تنظیم کرد و به اجبار مجبورش کرد دهنش رو باز کنه و درست همون جا بود که روح متین برای همیشه مرد.
***

یک ساعت بود که از رفتن اون حیوونا میگذشت و تمام این یک ساعت رو متین با خشم زیاد گوشه  پشت بام نشسته بود و با گریه به صندلی روبروش نگاه میکرد.

همون صندلی بود که برای بار اول روش با یونگی عشق بازی کرده بود سعی میکرد نگاهش فقط به همون سمت باشه نمیخواست سمت میزی که پایه های شکسته اش رنگ خون متین رو گرفته بود نگاه کنه سویی شرت بلندش رو محکم تر دور خودش پیچید

جای زخم های روی تنش میسوخت و متین دلش میخواست تک تک اون زخما رو با اسید بشوره بلکه رد دست یه غریبه روی تنش پاک بشه

از خودش بدش میومد که انقدر ضعیف بود حتی نتونسته بود از خودش دفاع کنه و وقت رفتن اون حیوونا حتی نتونسته بود اون  گوشی لعنتی که فیلمایی در حالت های به مراتب بدتر توشون ضبط شده بود رو بگیره

وقتی میخواست گوشی رو از دست زن بکشه طوری هولش داده بودن که محکم به همین دیوار خورده بود و حتی حس میکرد صدای شکستن مهره های کمرش رو هم شنیده

I'm not okDonde viven las historias. Descúbrelo ahora