part 45

1.3K 241 215
                                    

سوهو با ظاهر پریشون روی تخت نشسته بود و با دستاش صورت رو پوشونده بود با صدای بسته شدن در بدون اینکه سرش رو بلند کنه صدای لرزونش رو به رخ کشید:
- مینسوکا گفتم الان...

و درست همون موقع سرش رو بلند کرد و با دیدن من اونم همون اشتباه بقیه رو کرد و این بار جونگینی نبود که بخواد اشتباهش رو تصحیح کنه.

با دیدنم فقط برای صدم ثانیه واژه ها یادش رفت و بعد یکهو سمتم پرید و من رو چنان محکم بغل کرد که گفتم الانه که استخون هام بشکنه هر چند مطمئن بودم اونی که اون بغلش کرده بود من نبودم.

دستش رو دور گردنم حلقه کرد و در حالی که گونه ام رو میبوسید مابین گریه ای که پیدا نبود از سر خوشحالی برگشت مبینه یا ناراحتی کتک خوردنش بخاطر اون گفت:

- فکر کردم دیگه پیشم برنمیگردی
منو از خودش فاصله داد و در عوض تنم، با دستاش صورتم رو قاب گرفت و موهام رو از رو پیشونیم عقب زد و با دقت صورتم رو نگاه کرد و بعد از اون انگار تازه یادش افتاده باشه سریع دستم رو توی دستش گرفت و چپ و راستش کرد

و بعد انگار با دیدن دست سالمم که بخاطر اون آتل پیچی نشده بود واقعیت توی سرش خورد که خنده های وسط گریه اش محو شد و ناامید زمزمه کرد:
- ماتینا
- متاسفم سونبه نیم انگار خیلی ناامید شدید از اینکه منم مثل اون  کاپل فن سرویس طورتون کتک نخوردم
سرش رو بلند کرد و با نگاه محزون خیره ام شد نگاهش انقدر غم زده بود که دل هر کسی رو به درد میاورد

اما تمام قلب من بخاطر برادرم درد میکرد و در مقابل کسی که دلش رو به درد اورده بود بی رحم شده بودم

- الان خیلی ناراحتین مگه نه؟ نشستین دارین واسه گم شدن برادر من گریه میکنین؟ میترسن واقعا گم شده باشه؟ میترسین جدی جدی دیگه برنگرده؟ اوه نکنه فکر میکنین بذارم برگرده؟

سوهو هیونگ نفس عمیقی کشید و سعی کرد با آرامشی که خودش تو اون لحظه نداشت حرف بزنه:
- متین شی میدونم عصبی ای اما موبینا خودش یا ادم عاقل و بالغه و نیازی نداره تو بهش اجازه بدی برگرده یا نه

با صدای کنترل شده ای گفتم:
- عصبی؟ فکر میکنین من الان عصبی ام؟ نیستم یعنی میخوام باشما ولی نمیتونم چون الان نمیتونم به حسی جز حس دلخوری بزرگی که برادرم داره فکر کنم. میدونین الان چند ساعته که قلبم درد میکنه و خوب نمیشه؟ میدونین الان چند ساعته حسم مثل اینکه که دنیا برام به آخر رسیده؟ میدونین چرا برادر من این حس رو داره؟ بخاطر شما، تنها گناه برادر بیچاره من این بود شما رو حتی از منم بیشتر دوست داره

مردمک چشمای سوهو هیونگ لغزید و پشت پلکش پر از قطرات اشکی شد که نریخت و من باز دلم رحم نیومد:

- من اگه الان برم به مبین بگم شبه میگه نه سوهو هیونگ گفته روزه پس روزه، اگه برم بگم دارم میمیرم میشه لطفا قلبتو بهم اهدا کنی میگه نه سوهو هیونگ نیازش داره تا باش بازی کنه ولی شما در مقابل احساسات اون بچه چیکار کردی؟

I'm not okWhere stories live. Discover now