part 111

1K 210 351
                                    

- آره بابا خوب گوش کن دقیق برای جین اوپام ترجمه کن مبادا برنجش شل و دون در بیاد دلدرد بگیره. ببین اول یه قابلمه آب میکنی به ازای هر لیوان برنجی که گذاشتی خیس بخوره یه لیوان و نیم اب تو قابلمه میزاری بعد میزاری جوش بخوره جوش که خورد برنج خیس خورده رو میریزی تو قابلمه نمک و روغن میزنی بیست دیقه بعد آبکشیش میکنی قشنگ میشوری نشاسته اش بره مبادا جین اوپام چاق بشه بعد روغن میریری کف قابلمه و برنج هم میزاری روش با شعله کم میزاری قشنگ بپزه

عین به عین کلمات سروه رو برای جین هیونگ تعریف کردم و بعد از اینکه یکم دیگه سر به سر سروه گذاشتم تماس رو قطع کردم و تلویزیون رو روشن کردم تا سر خودم رو گرم کنم

یونگی هم که بخاطر خرید رفتن الان از کار معاف بود اومد و کنارم روی مبل نشست و به صفحه تلویزیون خیره شد.
- چرا این خانمه روسری سرشه؟

از اونجایی که دلم براش تنگ شده بود اما جلوی اون همه دوربین نمیشد لمسش کنم پس با خیال راحت روی پاهاش دراز کشیدم و جوابش رو دادم:
- قبل از اومدن بهتون گفتم که تو ایران خانما باید حجاب داشته باشن

- یعنی حتی تو خونه؟
یه تیکه از پرتغال روی میز رو برداشتم و در حال خوردنش با دهن پر جواب دادم:
- نه تو خونه نیاز نیست ولی از اونجایی که این سریاله پس تو خونه هم روسری سرشون میکنن تو فقط باید تصور کنی الان روسری سرشون نیست

- ولی به جای یکی دو تا سرشه
خب الان چجوری باید به این اجنبی حالی میکردم اینکه دوتا سرشه در راستای قانون مد و فشن صدا و سیماست که مثلا تو خونه داره راحت و با روسری باز میگرده

دستم رو توی هوا تکون دادم و پر دوم پرتغال رو سمت دهان یونگی هیونگ گرفتم و گفتم:
- تو فقط تصور کن که نیست باشه؟ به بقیه اش کار نداشته باش

در حال خوردن پرتعال از دست من لبش نامحسس انگشتم رو هم لمس کرد و باعث شد قلبم بلرزه. خدایی مبین حق داشت وقتی میگفت هیچ چیز به اندازه یواشکی مومنت دادن جلوی دوربین ها و فن ها حال نمیده.

سمتش برنگشتم مبادا از چشمام حالم رو بخونه و فقط به عمد یه پر دیگه پرتغال رو سمتش گرفتم باز موقع خوردنش لباش پوستم رو لمس کرد و من کاملا نامحسوس انگشتم رو مک زدم که ملچ بودن دستم رو از بین ببرم و اصلا هم قصدم یه بوسه غیر مستقیم نبود.

صدای یونگی باعث شد سرم رو بلند کنم و نگاهش کنم:
- چی دارن به هم میگن؟
عجیب بود که یه سریال ابکی صدا و سیمای ایران برای یونگی جالب به نظر رسیده بود انقدر که میخواست براش دیالوگشون رو ترجمه کنم اما با این حال به روی خودم نیاوردم و فقط براش ترجمه کردم:

- داره درباره اولین باری که بهش حس پیدا کرده میگه. میگه یادشه اون زمان افتاب چشمای دختره رو میزده و یه باد ملایم چادرش رو تکون میداده و بعدش نتونسته چشماشو از دختره برداره
- چادر چیه؟

I'm not okWhere stories live. Discover now