part 115

1K 210 339
                                    

در کمد رو باز کردم تا خالی بودنش رو بهشون نشون بدم که درست همون موقع یه چیزی به پاهام کشیده شد

سرم رو پایین گرفتم و با دیدن هولی که خارج از حصارش بود و داشت خودش رو به پاهام میکشید جیغ بلندی کشیدم و شروع به دویدن کردم بی هدف سمت راست اتاق رفتم و وقتی دیدم هولی با دو برابر سرعت من داره دنبالم میاد اینبار سمت چپ رفتم

اما سگ خر لعنتی ول کن نبود فکر میکرد دارم باهاش بازی میکنم و باز در حال دم تکون دادن خوش خوشان دنبالم کرد. یه جیغ بلند دیگه کشیدم و یونگی رو صدا کردم:

- یونگی هیونگ... یونگیا... بیا نجاتم بده... کمک
با یه پرش بلند روی صندلی پریدم و سر هولی داد زدم:

- سگ خر مگه من هم قدتم افتادی دنبالم باهام بازی کنی پاشو برو تو حصارت... یونگی بیا این پسرتو بردار ببر...

درست همون لحظه در باز شد و یونگی با موهای خیس و چهره وحشت زده وارد اتاق شد. خدایی این چه طلسمی بود چرا هر بار یونگی حمام بود من باید لایو میرفتم؟

یونگی متعجب نگاهی به من که از صندلی بالا رفته بودم انداخت و بعد نگاهش تا پایین کشیده شد با خنده به هولی نگاه کرد و در حال بلند کردنش گفت:

- واسه این داری داد و هوار میکنی؟ فکر کردم اینبار جیمین و هوسوک پشت کمد قایم شدن بترسوننت اینجوری داری داد میزنی

این یعنی صحنه ترسوندن ویکوک رو دیده بود؟ قبل از اینکه بتونم بپرسم در کمال تعجب جیمین از زیر تخت بیرون اومد و گفت:

- راستش من واقعا قایم شده بودم اما انگار هولی از من سریع تر بود
یونگی صداش رو بلند کرد و پرسید:
- هولی ابتکار کدومتون بود؟

هوسوک از پشت در نیمه باز اتاق با خنده جواب داد:
- کار من بود خدایی خیلی خوب بود فکر نمیکردم بپره رو صندلی تا پرید رو صندلی من و جین هیونگ اینور از خنده پوکیدیم

با یه نگاه شاکی هر سه تاشون رو از نظر گذروندم و بدون اینکه از صندلی پایین بیام دست به کمر زدم و گفتم:
- از قدتون خجالت نمیکشید؟ من هم قد و قواره شمام باهام از این شوخیا میکنید؟ نمیگید سکته میکنم میفتم رو دستتون؟

هوسوک با ادا و اطفار گفت:
- چرا تو که خیلی شجاعی این شوخیا فقط روی من و کوکی جواب میده
و با این حرف همشون باهاش همصدا خندیدن نگاه چپی به یونگی که باهاشون خندید انداختم و حق به جانب پرسیدم:

- نمیخوای هیچی بهشون بگی؟
در حال نوازش موهای هولی شونه ای بالا انداخت و جواب داد:
- چی باید بهشون بگم تو خودت سر شوخی رو باهاشون باز کردی

جیمین جلو اومد و دو تا ضربه کوتاه به باسنم زد و گفت:
- ناراحت نشو تو مگه عاشق لایو تاریخی نبودی؟ ما فقط خواستیم تاریخی ترین لایوی که میتونی داشته باشی رو بهت هدیه بدیم

I'm not okDonde viven las historias. Descúbrelo ahora