part 51

1.3K 237 275
                                    

با شنیدن صدای افتادن چیزی از خواب پرید اتاق تاریک بود و چشمش جایی رو نمیدید پس گوشیش رو از کنارش برداشت و چراغش رو روشن کرد و با نور چراغ قوه گوشی تونست متین رو ببینه که پخش زمین شده.

هول کرده از روی تخت پایین پرید و متین رو بلند کرد و با نگرانی پرسید:
- خوبی؟ جاییت درد گرفت از روی تخت افتادی؟

بعد از سه سال به لگد پراکنی های متین توی خواب عادت داشت اما هیچ وقت ندیده بود متین از روی تخت پایین بیفته.
متین سرش رو محکم فشار داد و با گیجی گفت:

- پاشدم برم دستشویی نمیدونم چرا یهو سرم گیج رفت افتادم زمین.
نفسش رو کلافه فوت کرد و در حالی که کمکش میکرد باز روی تخت دراز بکشه گفت:

- واقعا نمیدونی؟ چون الان نزدیک دو روزه مثل بچه ها لج کردی و هیچی نخوردی. بشین همین جا از جاتم تکون نخور تا برم برات یه چیزی بیارم کوفت کنی

از جا بلند شد و به ساعتش نگاه کرد چهار صبح بود یونگی همین طوریش هم توی این خونه معذب بود چه برسه به اینکه حالا میخواست ساعت چهار صبح وارد اشپزخونه بشه و حتی غذا هم درست کنه اما خب مجبور بود نمیتونست اجازه بده متین حتی از این هم بد حال تر بشه.

وارد اشپزخونه شد و با حس شرمندگی سر یخچال رفت و تنها چیزی که تونست از بین مواد غذایی که نمیشناخت پیدا کنه دو تا تخم مرغ بود

در یخچال رو بست و با دیدن متین که توی چهارچوب در ایستاده بود گفت:
- چرا اومدی؟ الان باز سرت گیج میره میفتی. خودم میاوردم برات

و درست همون لحظه از طرز نگاه شخص مقابلش در جا فهمید که باز اشتباه گرفته. متین هیچ وقت انقدر عمیق و دقیق نگاه نمیکرد
- ببخشید فکر کردم متین هستی

توی این یک روز و نیمی که اینجا بود انقدر تلفظ اسم متین رو از اطرافیانش شنیده بود که تلفظ درست اسمش رو یاد گرفته بود
مبین باز مچ گیرانه دست به سینه ایستاد و خیلی رک پرسید:

- انقدر دوسش داری که حتی میتونی از من تشخیصش بدی؟
یونگی مات و مبهوت موند. فقط نگاه شون نبود که فرق داشت حتی درصد گیرایی شون هم متفاوت بود.

متین چهار سال بود که نخ میگرفت و نمیفهمید و مبین فقط با یه شب زیر نظر گرفتن یونگی متوجه شده بود و انقدر صریح هم درباره اش سوال میپرسید؟
مبین سکوت یونگی رو که دید باز هم ادامه داد:

- کل امروز از کنارش تکون نخوردی هر جا افتاد گرفتیش هرجا گریه کرد اشکاشو پاک کردی تنها کره ای هستی که دیدم اسمش رو درست تلفظ میکنی. شنیده بودم از اینکه کسی بغلت کنه خوشت نمیاد هیونگ نیم،

اما امروز دیدم چطوری متین رو بغل گرفته بودی. الان هم که از خواب خودت زدی تا برای اون غذا ببری همه اینا رو هم که دوستانه در نظر بگیریم نگاهات... من با این طرز نگاه خیلی خوب آشنام این نگاه پر از حسرت و امید نگاه یه دوست به همگروهیش نیست. در تعجبم متین مگه چقدر خنگه که هنوز نفهمیده؟

I'm not okWhere stories live. Discover now