part 120

1K 202 190
                                    

متین اما کنارش نشست سرش رو کج کرد که موازی با سر یونگی باشه و باز با مظلومانه ترین حالت ممکن سوالش رو تکرار کرد:
- بخاطر اینکه اونو بوس نکرد دیگه دوسش نداری؟

یونگی چشماشو محکم روی هم بست و با خودش تکرار کرد "به لپاش نگاه نکن اگه الان لپشو گاز بگیری دیگه اسمش تنبیه نیست" با این حرف به خودش مسلط شد از جا بلند شد و سمت تخت رفت اما متین دست بردار نبود دنبالش رفت و در حالی که سعی میکرد ارتباط چشمیش رو برنداره باز پرسید:

- میخوای بدی اون بسکتبالیسته ببوسش؟ میخوای بری با اون بخوابی؟
یونگی تکه پاره های دفتر رو توی کشوی کمدش ریخت تا سر فرصت چسبش بزنه حس میکرد الان که بخاطر حسادت دوست مسر کیوتش پاره شده حتی بیشتر از قبل براش ارزش داره و بعد رفت روی تخت دراز کشید متین بالای سرش ایستاد و با نوک انگشت با بازوش ضربه زد:

- میگم... میخوای... با متین حرف بزنم سعی کنه اون کارم انجام بده؟ عوضش تو با اون بسکتبالیسته بهش خیانت نکن

یونگی نمی تونست بیشتر از این تحمل کنه کتاب شازده کوچولوی متین رو از زیر تخت برداشت تا خودش رو با چیزی سرگرم کنه و متین که دید هیچ کس اهمیتی به حرفاش نمیده با دلشکستگی این بار پرسید:

- میگم بسکتبالیسته...چیزه... قدش از صد و هشتاد و سه بیشتر بود؟

دیگه نمیتونست تحمل کنه. چطور میتونست این پسر بچه حسود کیوت رو تنبیه کنه اونم بخاطر یه فنفیک مسخره که نوجونی هاش نوشته بود! تنبیه میتونست تا صبح که هوشیاری متین برگرده صبر کنه اما یونگی نمیتونست پس دستاشو از هم باز کرد و بی خیال دو جفت چشم دیگه که نگاهشون میکردن گفت:

- بیا اینجا شازده کوچولو.
نگاه متین از دست سمت راست تا دست سمت چپ کشیده شد و بعد سرش رو تکون داد و یه قدم عقب رفت:

- نه نه من متین نیستم... شازده کوچولو اسم متینه ولی من متین نیستم. من به مبین قول دادم متین نباشم... من مبینم من مبینم

و در حال تکرار اون کلمه آخر به فارسی، رفت و گوشه اتاق تکیه به دیوار زد و نشست و با این وجود هنوز هم نمیتونست نگاهش رو از دستای یونگی برداره
***

متین تا خود صبح همونجا کنار دیوار موند و حتی همونجا خوابش برد و یونگی مجبور شد که به زحمت بلندش کنه و روی تخت بذارش. خودش نمیتونست کنارش بخوابه چون سوهو هیونگ همونجا خوابش برده بود

پس فقط یه پتو روی مبین انداخت و از اتاق خارج شد تا توی اتاق یکی از پسرا روی تختش بخوابه و همین غیبت یونگی بود که صبح فردا باعث نگرانی متین شد.

وقتی بیدار شد و همه شب قبل رو یادش بود اما یونگی رو ندید با نگرانی دنبالش گشت و وقتی روی تخت نامجون دیدش فقط تونست یه نفس عمیق بکشه.‌ خوب یادش بود چطور دفتر فن فیک مورد علاقه یونگی رو که خودش نوشته بود رو پاره کرده بود و میدونست سزای این کار حتما یه چیز سنگینه

I'm not okWhere stories live. Discover now