part 96

1.3K 190 142
                                    

این پارت حاوی اسمات است لطفا زیر سن مناسب مطالعه نشود

متین آب دهانش رو قورت داد و به یونگی که با یه چهره سرد و جدی نگاهش میکرد خیره شد. یونگی یه پوزخند یه وری زد و با خونسردی پرسید:

- خب که اینطور پس تنبیه دوست داری؟
متین حرکتی به پاهاش داد تا خودش رو آزاد کنه اما وقتی نتونست سعی کرد از راه دیگه ای خودش رو نجات بده به پهنای صورت لبخند زد و صادقانه گفت:
- من غلط بکنم

یونگی در حالی که وسایل داخل جعبه رو یکی یکی روی تخت کنار متین میچید جواب داد:
- اوه چه حیف چون یکم دیر شده

یونگی بدون حس نگاهی به وسایل چیده شده روی تخت انداخت کی بود که ندونه این وسایل برای بازی های بی دی اس امه

وقتایی که متین به شوخی میگفت منو تو تخت تنبیه کن حتی فکرش هم نمی کرد این حرف از ته دلش باشه و متین از این کارا خوشش بیاد ولی داشتن همچین وسایلی و استفاده ازش نشون می داد براش مشتاقه.

این شلاق و وسایل باید درد می دادن تا لذت ببرن و همین یونگی رو عصبی می کرد کسی نبود که بتونه به متین آسیب برسونه و نمی خواست درد کشیدنش رو ببینه

اما یه صدا مثل خوره گوشه مغزش رو با یه سوال میجوید "اگر متین اینو بخواد چی؟" خب جواب واضح بود برای متینش هرکاری میکرد.

بند چرمی که توی جعبه بیرون کشیده بود رو شلاق طور توی دو دستش تکون داد و از گوشه چشم واکنش متین که میلرزید رو زیر نظر گرفت و پرسید:
- اون دستبند چرمی که میگفتی همین بود؟

متین سریع انکار کرد:
- چی؟ این؟ نه بابا این نیست که... میدونی چیه اینو خریدم باش شلوار چرم بدوزم نمیدونستم انقدر عرضش کمه که... این فروشگاه های اینترنتی فقط یه مشت کلاه بردارن حالا تو بذار سر جاش نخ کش نشه فردا ببرم پس بدم

با بند چرمی توی دستاش بازی کرد و به این فکر کرد که دلش نمیخواد و نمیاد که این کار رو انجام بده اما از طرفی یونگی هیچ وقت توی رابطه اش احساس امنیت نمیکرد.

چند وقت بود که از رابطه شون میگذشت اما متین با وجود اینکه از بقیه شنیده بود حس یونگی چیه اما حتی یه بار هم حس خودش رو به یونگی نگفته بود.

رابطه شون هم توی این چند وقت خلاصه میشد توی کار و شیطنت های همیشگی متین که دقیق مثل رابطه دوستانه قبلشون بود

البته تنها چیز جدید رابطه فعلی شون اون یه بار نصفی رابطه فیزیکی که قبلا داشتن بود و یونگی هیچ جای این روابط احساسات متین رو پیدا نمیکرد.

آخرین نگاه رو به بند چرمی توی دستش انداخت و تصمیمش رو قطعی گرفت "خیلی خب اگر متین من رو فقط برای ارضای نیاز جسمیش میخواد میتونم هرچی که میخواد رو بهش بدم همین که منو بخواد و پسم نزنه کافیه"

I'm not okTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang