part 149

1K 215 453
                                    

با رسیدن به خونه کفشاشو با عصبانیت یه گوشه نامنظم پرت کرد و بدون پوشیدن دمپایی وارد خونه شد درست وسط سالن ایستاد و به یه نقطه از سالن خیره شد.‌

درست همین جا بود که متین با چشمای خیس سرش داد زده بود "من هیچ وقت به تو و مبین خیانت نمیکنم" و بعد یونگی رو دچار عذاب وجدان کرده بود.

یونگی آرزو میکرد فقط یبار دیگه جلوش وایسه و با همون چشمای خیس و حق به جانب بگه "من بهت خیانت نکردم" حاضر بود واسه بقیه عمرش بابت این سوتفاهم سعی کنه دل متین رو به دست بیاره اما این فکر لعنتی که تو سرش افتاده بود دروغ باشه.

کاپشنش رو از تنش درآورد و محکم همون گوشه که متین قبلا ایستاده بود انداخت و به اتاق رفت اما این اتاق براش حتی از سالن هم دیوونه کننده تر بود.

روی همین تخت کوفتی متین سوهو رو بغل گرفته بود و جلوی چشماش شکمش رو لیس میزد. از خشم تصور همچین صحنه ای چشماشو بست اما پشت پلکش یه صحنه به مراتب بدتر شکل گرفت.

سوهو دستای متین رو بسته بود و وحشیانه میبوسیدش و روی تک تک نقاط بدنش رد پاشو جا میذاشت صدای متین توهماتش باعث شد از عصبانیت داد بکشه "تو خیلی بهتر از یونگی میبوسیم هیونگ"

با عصبانیت لگد محکمی توی هوا کوبید و خودش رو روی تخت انداخت و سرش رو توی بالشت فرو کرد. لعنتی اون حتی بوی تن سوهو رو هم نمیدونست پس چطور فکر میکرد این تخت بوی سوهو رو میده! حداقل بوی تن خودش یا متین که نبود.

از حالت دراز کش دراومد و روی تخت چهار زانو نشست تا با خودش حساب و کتاب کنه. اون از اول میدونست متین پسر شیطونیه هر بار که سرش رو برمیگردوند متین رو در حال شیطنت با کوکی یا هوسوک و جیمین میدید پس از اول هم میدونست متین اون قدرها هم دوست پسر پایبندی نیست.

حتی وقتی اون مارک ها رو روی تن متین دیده بود و لنگ زدنش رو فهمیده بود باز هم با خودش فکر کرد که میتونه متین رو ببخشه و سعی کنه بهتر بشه تا بتونه از معشوقه متین هم بهتر بشه و باز متین رو بدست بیاره اما حالا پس چرا انقدر از فهمیدن اینکه متین با سوهو بهش خیانت کرده ناراحت شده بود؟

سوهو واقعا کامل ترین آدمی بود که میشناخت هم خوشگل و خوش تیپ  و خوش هیکل بود هم مهربون و خوش اخلاق هم پولدار و دوست داشتنی...

امروز با چشمای خودش دیده بود سوهو با متین دعوا نمیکرد سرش داد نمیزد و حتما خیلی راحت بهش ابراز علاقه میکرد پس... پس واقعا رقابت با همچین آدمی نشدنی بود.

توی همین فکرا بود که صدای باز شدن در باعث شد از جا بپره مگه چقدر گذشته بود که پسرا برگشته بودن؟ از جا پرید  و سمت در اتاق رفت و سجین رو دید که پشت سر متین راه میرفت و مراقب بود نیفته و در همون حال به متین هم نق میزد:

I'm not okWhere stories live. Discover now