part 38

1.3K 246 236
                                    

چند روز بعد وضع حتی بدتر هم شد پیام های تهدید به مرگ انقدر زیاد شده بود که حتی میترسیدم تنهایی بیرون برم.

نامجون و جین هیونگ حتی اجازه نمیدادن تو اتاق تمرین تنها بمونم و همیشه سجین هیونگ مثل سایه دنبالم بود

با اینکه زمستون بود اما قرار بود برای عکسبرداری سامر پکیج امسال به دوبی بریم و چیزی که این خبر رو به همه ما زهرمار کرد نامه تهدید آمیزی بود که به دست کمپانی رسید که یه عکس از برنامه کاری دوبی بود که روش با خون اسم من رو نوشته بودن و یه عکس از من که چشمامو دراورده بودن هم ضمیمه اش کرده بودن.

و حالا درست زمانی که پنج دقیقه مونده بود تا منیجرا برای رفتن به فرودگاه دنبالمون بیان پسرا جلسه حل بحران تشکیل داده بودن. نامجون خیلی جدی گفت:

- اصلا نگران نباشید کسی جرات نمیکنه تو فرودگاه کاری کنه اما برای اطمینان هم که شده ماتینا رو میزاریم وسط و خودمون دورش رو میگیریم.

کوکی با اخم گفت:
- فقط جرات کنه و سمت هیونگ کوچولوی من بیاد
جین هیونگ از داخل اتاق با یه لباس آبی کپی لباس من بیرون اومد و گفت:

- خیلی خب من آماده ام میتونیم بریم.
با چشمای گرد نگاهش کردم و گفتم:
- هیونگ چرا مثل من لباس پوشیدی؟
حق به جانب گفت:

- فکر میکنی چرا؟ مگه من وایمیستم بذارم به دونسونگم حمله کنن؟
با اخم بلند شدم و تشر زدم:

- هیونگ باورت شده مامانمی و باید ازم محافظت کنی؟ مگه بچه بازیه تهدید با قتله فکر میکنی اگه تو جای من چیزیت بشه من میتونم خودمو ببخشم؟ زود باش برو لباستو عوض کن.

نامجون تشر زد:
- تینا با هیونگت درست صحبت کن
چپ چپ نامجون نگاه کردم و گفتم:

- جدای اینکه بعدا باهات درباره این تینا صدا کردن جدیدتون که رو اعصابمه حرف میزنم ولی اول به جین هیونگ بگو بره لباسش رو عوض کنه.

یونگی به جای نامجون خیلی جدی جواب داد:
- جین لباسشو عوض نمیکنه حتی اگه ما هم از این مدل لباس داشتیم می پوشیدیم پس دیگه بحث کردن رو تموم کن و راحت بیفت.

با اخمای درهم سمت اتاق رفتم تا من لباسم رو عوض کنم اما در آستانه در اتاق مچ دستم رو هوسوک گرفت و من رو روی کولش انداخت و در حال رفتن سمت در با صدای بلند گفت:

- من این بچه لجباز رو میبرم تو ماشین شما هم زودتر راه بیفتید بریم. جونگ کوکا اون چمدون این بچه رو دنبال خودت بیار.

و به این ترتیب من رو تو عمل انجام شده انداختن. کل مسیر رو با اخمای درهم و دست به سینه نشستم تا اعتراضم رو نشون بدم و این قهر حتی یه ذره هم برای هیچ کدوم شون مهم نبود.

با رسیدن به فرودگاه همونطور که تو خوابگاه تصمیم گرفته بودن دور من آرایش نظامی گرفتن و من به این فکر کردم که گناه من مگه چی بود که باید با اینجور تهدید ها هم تن خودم میلرزید هم دوستام اذیت میشدن.

I'm not okWhere stories live. Discover now