part 163

1K 214 263
                                    

یونگی و جین توی آشپزخونه در حال پختن غذای مورد علاقه متین بودن تهیونگ و جیمین پایین تخت متین نشسته بودن و با هولی باز میکردن

مبین و کوکی هم روی تخت کنار متین نشسته بود و مشغول یاد گرفتن درست کردن کاردستی از یوتیوب بودن که هیچ کس هیچ ایده ای نداشت که چیه. مبین نگاه اخر رو به ویدیو کرد و بعد گوشی رو کنار گذاشت و گفت:

- خب یه تیکه چرم نیاز داریم دو تا از این دکمه قفلیای کاپشن یکمم زلم زیمبو واسه خوشگل کردنش، اکسسوری چی تو دست و بالت داری؟
هوسوک که بی حرف لبه تخت طبقه بالای خودش نشسته بود و نگاهشون میکرد گفت:

- متین یه کاپشن چرم داره خیلی دوسش داره میخوایین اونو بهتون بدم؟
قصدش از این حرف فقط این بود که متین رو کفری کنه و صداش رو در بیاره
نامجون متوجه قصد پنهان هوسوک شد و گفت:

- همون که وقتی میپوشه حس میکنه رییس مافیاست دست تو جیبش میکنه راه میره انگار همین الان از سر معامله فروش مواد برگشته؟
هیچ کدوم از افعال گذشته استفاده نمیکردن
- آره دقیقا همون.

نامجون بلند شد و سمت کمد متین رفت و بدون گشتن کت چرم متین رو که با عذت و احترام از چوب لباسی آویزون بود رو برداشت و دست مبین داد:
- بیا هم از اون دکمه ها که میخوای داره هم چرمه
مبین به شیطنت پسرا خندید و باهاشون هم دست شد:

- این خیلی خوبه قیچی دارین؟ باید اول دکمه هاش رو ببرم بعدم یه تیکه پنج در سی از آستینش فکر کنم بس باشه
کوکی خندید و دلش نیومد هیونگ غمگینش رو مثل بقیه عذاب بده:
- بی رحم نباش حداقل از جیبش ببر که پیدا نباشه زدیم ناقصش کردیم

متین اما بدون حرف فقط نگاه شون میکرد واقعا هیچ اهمیتی براش نداشت اگر میزدن اون کت گرون رو تیکه تیکه هم میکردن مگه وقتی روح خودش تیکه تیکه شده بود برای کسی اهمیت داشت؟

سرش رو برگردوند و سمت نود و پنج لاین رو نگاه کرد هولی رو حموم کرده بودن و حالا دوتایی نشسته بودن و موهاش رو خشک میکردن و طوری که مثلا حواس شون به متین نیست با همدیگه حرف میزدن:

- واقعا به متین حسودی میکنم هولی خیلی دوسش داره. منیجر اکسو داشت واسه دکتر تعریف میکرد شنیدم هولی خودش رو تو حصار میکوبیده و زوزه میکشیده که آزادش کنن بعدم تا آزاد شده دوییده سمت متین و میخواسته بکشش ببرش بیرون

دل متین شاید به اندازه سر سوزن گرم شد حداقل خوبیش این بود که سگش وفادار بود
صدای پچ پچ کوکی توی گوشش پیچید:
- جدی میخوای ببریش؟
بعد از اون صدای مبین و صدای قیچی رو هم زمان شنید:

- تا شکایت نکنه شوخی ندارم
کوکی سمت متین برگشت که همچنان نگاهشون نمیکرد و برعکس مبین با همون صدای آهسته حرف زد:
- اما آخه اینو حتی خودشم شرایط خاص میپوشید اجازه نمیداد حتی منم تنم کنم خیلی دوسش داشت

I'm not okWhere stories live. Discover now