part 116

1K 212 307
                                    

شیشه مشروب رو از سوهو هیونگ گرفتم و با ادا اطفار گفتم:
- اوا شما خودتون مشروب بودین هیونگ دیگه مشروب واسه چی با خودتون اوردین

سوهو هیونگ ابروهاشو بالا انداخت و گیج به مبین نگاه کرد مبین یه آه عمیق کشید و خطاب به یونگی پرسید:
- این باز چه مرگشه؟

یونگی شونه بالا انداخت و اظهار بی اطلاعی کرد:
- نمیدونم از صبح که گفت شما رو دعوت کرده و باید واسه شام غذا درست کنم عجیب میزد.
خندیدم و خودم جواب سوال توی ذهنشون رو دادم:

- خب چیه من از بچگی فانتزی داشتم بزرگ که شدیم ازدواج که کردیم مبین و زنش رو دعوت کنم خونمون بعد در حالی که بچه هامون دارن تو دست و پا بازی میکنن من و مبین بشینیم راجع به گرونی مخارج حرف بزنیم خانمامون هم توی اشپزخونه غذا رو درست کنن.

مبین عاقل اندر سفیه نگاهم کرد و واژه "خانمامون" رو کشید و بعد یه نگاه به یونگی و سوهو انداخت شونه بالا انداختم و بی قید و به فارسی گفتم:

- واسه من که پنجاه درصدش حله خانمم الانم تو آشپزخونه ست.
و بعد زبانم رو به کره ای تغییر دادم و از سوهو هیونگ پرسیدم:
- راستی سوهو هیونگ تو گفتی خوب رامیون درست میکنی نه؟

مبین روی مبل لم داد و به فارسی تذکر داد:
- جرات داری بهش بگو بره تو آشپزخونه که واسه احقاق فانتزی تو غذا درست کنه بعدش ببین چی میشه

دست روی زانو مقابلش خم شدم و با لحنی که نشون بدم اصلا نترسیدم گفتم:
- بعدش چی میشه جیگر؟
- مثلا ممکنه به یونگی هیونگ بگم خانمت صداش کردی
یه لبخند پهن زدم لپش رو کشیدم و گفتم:

- خب پس نظرت چیه تو بری آشپزخونه به آقامون کمک کنی بذاری ما خانما اینجا درباره مسائل زنونه صحبت کنیم

حتی یه درصد هم احتمال نمیداد بخوام خودم رو جزء خانما حساب کنم واسه چند ثانیه مات و مبهوت نگاهم کرد و بعد انگار تازه درک کرد چی شده با صدای بلند خندید و در حال بلند شدن برای رفتن به آشپزخونه با صدای بلند از یونگی هیونگ پرسید:

- هیونگ خدایی چطوری حریف برادر من میشی؟ من با بیست سال سابقه و دوتا زبون مشترک باهاش گاهی جلوش کم میارم

یونگی توی آستانه در به استقبال مبین اومد و با یه آه جواب داد:
- هیچ وقت نگفتم حریفش میشم فقط هربار میبینم نمیتونم تحمل کنم با خودم مدام یادآوری میکنم نمیتونم بکشمش چون اون دوست پسرمه اینجوری تحملش آسون تره

سوهو هیونگ متعجب از شنیدن همچین مکالمه ای گفت:
- چکار کرده مگه؟ اون که خیلی هم مهربونه

کنار سوهو نشستم و با صدای بلند که به گوش اون دو تا قدر نشناس برسه گفتم:
- قدرمو نمیدونن دیگه فقط تو منو درک میکنی زن داداش

I'm not okWhere stories live. Discover now