part 80

1.3K 225 305
                                    

یونگی یهویی و بدون اطلاع قبلی متین رو محکم بغل کرد روی تخت گردوند و بعد در حالی که لبهاش رو به لبهای هوس انگیز متین نزدیک میکرد گفت:

- حتی همون موقع هم کیمچی تربچه نتونست واسم کاری کنه. جلوی جذابیتای ذاتی تو نمیشه مقاومت کرد لعنتی

با هردو لبش لب پایین متین رو گرفت و بین لبهاش فشارش داد بلکه بتونه طریقه درست گاز گرفتن رو یادش بده وقت مک زدن لباش به این فکر کرد درست همون اندازه خوش طعمه که همه این سال ها وقتی میخندید تصور میکردم.

زبونش رو روی لب های یارش کشید تا حتی از قبل هم سرخ تر و هوس انگیز تر به نظر برسه و بعد بوسه رو عمیق تر کرد
لبهای متین که برای لبخند زدن کش اومد با تعجب ازش فاصله گرفت و پرسید:
- چرا میخندی؟

روی خنده های متین حساس شده بود هر وقت بهش نزدیک میشد و متین میخندید حس میکرد داره بازی میخوره اما متین اینبار بلند تر خندید و گفت:
- من میتونم تحریکت کنم

بخاطر منظوری که از حرف متین برداشت کرد اخماش توی هم رفت اما با حلقه شدن دستای متین دور گردنش نتونست ازش فاصله بگیره و صداش رو کنار گوشش زمزمه وار شنید:

- من میتونم تحریکت کنم پس تو مال من میشی یبار که مال من بشی واسه همیشه دیگه مال منی دیگه سمت کسی جز من نمیری نه داداشم نه هوسوک

یونگی خیلی جدی پرسید:
-اونی که اول سراغ یکی دیگه رفت تو نبودی؟

چشمای متین شبیه پیشی های کیوت ترسیده شد و بعد از اینکه زیر چشمی به گوشه اتاق نگاه کرد با احتیاط پرسید:
- یونگیا تو خاله سانی رو میشناسی؟

خاله سانی دیگه کی بود یونگی حتی اسمش رو هم نشنیده بود اخماشو توی هم کرد و پرسید:
- با اونم خوابیدی؟

سرش رو چندبار به چپ و راست تکون داد و این باعث شد موهاش روی پیشونیش بریزه و از قبل هم خواستنی تر شد و با لحن بامزه ای هرچیزی که گفته بود رو انکار کرد:

- نه ولی هیچ وقت باش حرف نزن اون یه سری رازهایی میدونه که تو نباید هیچ وقت بفهمی
- اون چی میدونه؟

متین شیطنت آمیز خندید و گفت:
- فکر میکنی من خنگم؟ این راز با من و خاله سانی توی گور میره هیچ وقت نمیتونی از زبونم بکشی بیرون که من اون شب فهمیدم از خوابیدن با دخترا بدم میاد

یونگی سردرگم‌ بود نمیدونست باید از این همه خنگی متین بخنده یا بخاطر حس خیانتی که درست فردا اولین روزشون بهش دست داد اخماش توی هم بره مردد پرسید:
- تو باهاش خوابیدی؟
- اما ازش لذت نبردم

دستای یونگی دور مچ متین سفت شد و در حالی که به پشت برمیگردوندش تهدید آمیز گفت:
- قرار نیست از اینم لذت ببری

I'm not okWhere stories live. Discover now