part 34

1.3K 239 289
                                    

موبین با خنده روی میز کوبید و گفت:
- باز دارین از بحث دور میشید. بذارید راهنمایی تون کنم. اولین بار وقتی نه سال مون بود تو مدرسه مجبور شدیم این کارو کنیم.

سانگ مین دست بلند کرد:
- جواب. تو مدرسه چرخ معلم رو پنجر کردید و وقتی مچتون رو گرفتن اسم اون یکی رو گفتین.
مبین مثل خیار منو فروخت:
- متین دوبار این کارو کرد اما هیچ وقت مچش رو نگرفتن.

حالا دیگه به این ابروبری ها عادت کرده بودم دیگه بالاتر از سیاهی که رنگی نبود پس خیلی ریلکس گفتم:

- البته چرخ پنچر نکردم زورم نمیرسید ولی یه بار به شیشه ماشین مدیر تخم مرغ کوبیدم و بار دوم هم غذای فاسد زیر صندلی ماشینش قایم کردم یه هفته بعد دیدمش داره فحش میده و ماشینش رو میشوره.

باز کل کلاس و حتی پشت صحنه رو صدای خنده برداشت و هیچول هیونگ بین خنده گفت:
- اوچو شی یادت باشه قبل رفتن شماره ات رو بهم بدی باید چند تا چیز ازت یاد بگیرم.

این یه افتخار بود که استاد شیاطین آیدول ها کسی که کل آیدول ها ازش میترسیدن و حساب میبردن من رو به استادی قبول داشت مگه نه؟ پس با خنده یه چشم براش زدم و یه قلب انگشتی فرستادم که باعث شد بیشتر خنده اش بگیره.

هودونگ نفر بعدی بود که حدس زد:
- تو ایران هم خشونت مدرسه ای هست؟ میشه بگیم یه نفر میخواسته یکی تون رو بزنه و واسه همین ادا دراوردین که جفتتون اون یکی هستین که قرار نبوده کتک بخوره؟

مبین با چشمای برق افتاده چکش روی میز کوبید و گفت:
-درسته. البته تو ایران خشونت مدرسه ای وجود نداره بیشتر میشه گفت دانش اموزای پسر با هم شوخی خرکی دارن ولی یه بار وقتی نه سال مون بود یکی از همکلاسیا به متین گفت که بعد از مدرسه بیرون وایسه تا حالشو بگیره بنابراین ما بعد از مدرسه برای اولین بار این بازی انجام دادیم وانمود کردیم هر دو من هستیم هر چند که تهش اون دوستمون مچ جفتمون رو در حال فرار گرفت و چون نمیتونست تشخیص بده کدوم مون متینه جفتمون رو کتک زد.

سوگون هیونگ پرسید:
- واسه چی میخواست متین رو کتک بزنه؟
مبین با تردید نگاهم کرد و پرسید:
- اجازه دارم بگم؟

دستم رو به حالت تعارف سمتش دراز کردم و خیلی خونسرد گفتم:
- خواهش میکنم تو که آبروی منو تا اینجا بردی لطفا ادامه بده. دیگه بدتر از فیلم اموزشی دیدنمون که نیست.

مبین لبخند پت و پهنی زد و گفت:
- متین به اون دوستمون توضیح داده بود که بچه ها رو لک لک ها نمیارن و جور دیگه ای بوجود میان و کل مراحل رو با جزییات براش شرح داده بود اون بچه هم فقط نه سالش بود و باور نکرده بود و فکر میکردم متین داره به پدر مادرش تهمت ناروا میزنه واسه همین غیرتی شده بود و میخواست متین رو کتک بزنه

فکر کنم تو کل تاریخ نویینگ هیچ وقت هیچ کدومشون انقدر زیاد نخندیده بودن. کیونگ هون هیونگ اشک چشمش رو پاک کرد و گفت:
- تو چطور تو نه سالگی این چیزا رو میدونستی؟

I'm not okWhere stories live. Discover now