part 73

1.2K 235 277
                                    


"سوم شخص"
گوشی هوسوک رو بهش پس داد و بدون برداشتن کیفش عصبی سمت در رفت. از فکرش گذشت "این پسر جدیدا مثل ماهی لیز شده بود اگر دیر بجنبم باز از دستم سر میخوره و فرار میکنه" صدای نامجون پشت سرش داد زد:

- نزنیش میدونی که حساسه فقط گوشش رو بگیر بیارش اینجا
دلش میخواست داد بزنه "اخه من کی دست روش بلند کردم که اینطور میگی" اما وقت نداشت باید میرفت قبل از اینکه ماهی کوچولوش باز از دستش لیز بخوره.

برای اینکه زودتر از همیشه برسه برای همون مسیر کوتاه هم تاکسی گرفت اما از شانس بد به ترافیک خورد و ناچار از ماشین پیاده شد و مسیر باقی مونده رو پیاده رفت و همین باعث شد حتی دیر تر از همیشه برسه. کلافه از این تاخیر پله ها رو بالا رفت و در رو باز کرد و بلند صداش زد:

- متینا
انتظار داشت با همون پررو بازی همیشگیش بلند به متینا و تینا صدا شدنش نق بزنه اما با دیدن وضعیت بهم ریخته خوابگاه عملا لال شد.

مات و مبهوت به جا رختی چپه شده و لباس های ریخته وسط سالن نگاه کرد و چیزی توی دلش تکون خورد. اینجا چه اتفاقی افتاده بود. اینبار بلند تر اسمش رو داد زد و در همون حالی سمت اشپزخونه رفت تا اشپزخونه رو چک کنه. تمام ظرف ها و مواد غذایی روی زمین افتاده بود

از اشپزخونه همیشه تمیز جین عملا یه بازار شام راه انداخته بود. با شنیدن صدای دوش اب کمی خیالش راحت شد. سمت سرویس رفت و تقه ای به در زد:
- متین داخلی؟

کسی جواب نداد دوباره به در کوبید و اینبار تهدید امیز گفت:
- متین میدونم اون داخلی بچه بازی در نیار فقط تا ده میشمرم و وقت داری بیای بیرون نیومدی خودم میام داخل
و بعد با صدای بلند شروع به شمردن کرد.

روی شماره هشت با خودش فکر کرد یعنی جدی اگه نیومد بیرون بره  داخل؟ اگر صداشو نشنیده بود! اگر هنوز برهنه بود! اون وقت حتی بیشتر از قبل وحشت زده میشه و از دستش فرار میکنه. شماره ده رو با تردید گفت و برای بار اخر اخطار داد:

- دارم میام داخلا.
با احتیاط در رو باز کرد و سرک کشید اما وقتی زیر دوش باز کسی رو ندید دیگه واقعا نابود شد.

خوابگاه بازار شام بود و متینش رو هیچ جا حتی زیر دوش باز مونده پیدا نکرده بود. هزار و یک فکر منفی توی ذهنش ردیف شد و اولین و پررنگ ترینش دزدیده شدنش بود. چرا که نه؟ این دوتا برادر سابقه هزار و یک نوع بدشانسی رو داشتن.

گوشی رو برداشت و در حالی که گوشی جا مونده در حمام متین رو توی جیب شلوارش میگذاشت با دستای لرزون شماره سجین هیونگ رو گرفت سجین با اولین بوق جواب داد:
- الان سرم شلوغه یونگیا....

بین حرفش پرید:
- متین رو دزدین
- چی؟؟؟؟؟
سجین بلند داد زد و یونگی با نگرانی تکرار کرد:

I'm not okWhere stories live. Discover now