part 121

967 199 346
                                    

فقط چسوندن تک تک ورقه های اون دفتر دو ساعت و بیست و پنج دقیقه طول کشید و وقتی بالاخره تموم شد دوقلوها حس کردن الان میتونن یه نفس عمیق بکشن اما یونگی قبلا اخطار داده بود که تنبیه اصلی مونده.

کنار سوهو ایستاد و انگار کل این دو ساعت و بیست و پنج دقیقه درباره اش حرف زده باشن که اینطور باهم سرش تفاهم داشتن:

- شاید اوایل وقتی جابه جا میشدین جالب بود امد الان دیگه اصلا جالب نیست دیشب این جابه جایی تون واقعا اذیت کننده بود هر دوی ما رو باهاش اذیت کردین
مبین با اخم گفت:

- ولی ما مست بودیم و جفتتون میدونید ما وقتی مستیم اصلا متوجه کارامون نیستیم. مسلما من هیچ وقت نمیخواستم تو مستی کاری کنم که الان خانواده ات برام مثل دشمن خونی رفتار کنن اما این شده دیگه شما هم که خواستین همه چیز رو درست کنیم پس دیگه چیزی نمیمونه...

یونگی بین حرف مبین پرید:
- باید یاد بگیرید این عوض شدنتون اصلا بامزه نیست باید تجربه کنید که چقدر سخته تا دیگه تکرارش نکنید
مبین یه ابروشو بالا انداخت و خیلی جدی پرسید:

- و ازمون میخوایین چیکار کنیم؟
سوهو سرشو پایین انداخت و دستاشو توی هم گره کرد و یونگی به اندازه مبین جدی بود وقتی جوابش رو داد:

- کاری که همیشه میکنید. اگه راست میگید وقتی هوشیارید جا به جا شید.
حالا متین هم مثل مبین اخم کرده بود:
- یعنی چی؟

به جای یونگی مبین با حفظ همون اخمای در هم جواب متین رو داد:
- میخواد تو هوشیاری دوست پسرامون رو عوض کنیم و کاری که دیشب کردیم رو بکنیم که متوجه بشیم چقدر واسشون سخت بوده تحملمون کنن

سرش رو سمت سوهو برگردوند و پرسید:
- تو هم همینو میخوای؟
سوهو سرشو بلند کرد و جواب داد:
- من فقط میخوام دیگه این کارو نکنید. من واقعا اصلا نمیخوام یبار دیگه ببینم تو وقتی مستی از کسی بجز من میخوای بات بخوابه

مبین دو قدم فاصله بین خودشون رو برداشت جلوی پای سوهو روی زمین نشست و دستشو توی دستاش گرفت و گفت:

- راهش ساده ست فقط دیگه نذار با متین مست کنم. این شیطان مجسم وقتی مسته زیادی متقاعد کننده ست
خندید و سوهو هم همراهش خندید و به همین سادگی آشتی کردن. متین با خیال راحت گفت:

- خب خداروشکر اینم حل شد...
یونگی وسط حرفش رفت:
- واسه تو حل نشده تو هنوزم باید انجامش بدی. سوهو هیونگ‌ مختاره تو رابطه ش جوری که میخواد رفتار کنه اما تو همچنان باید یاد بگیری انقدر روی اعصاب من دوندگی‌ نکنی

متین با اینکه میدونست راهی نیست ولی بازم با تردید پرسید:
- خب یعنی مثلا نمیشه منم بیام جلوت زانو بزنم بگم دیگه با این آدم فروش مست نمیکنم و حل بشه؟

I'm not okTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang