part 198

980 222 413
                                    

میترسید از اینکه برای بار دوم تو یه شب پس زده بشه میترسید اما ناله های متین فکرشو مخدوش کرده بود باز روی تخت رفت و بدنش با حفظ فاصله روی متین خیمه زد و تهدید آمیز گفت:

- پاپی کوچولو نمیگی وقتی انقدر شیرینی من دلم میخواد بخورمت؟
متین یکی از چشماشو بست و خیلی کیوت ادای فکر کردن دراورد:

- اووووم یه نوک کوچیک میتونی بزنی
انگار فقط منتظر همین اجازه بود سرش توی گودی گردن متین نشست و با ولع و سریع شروع به بوسیدنش کرد متین از شدت لذت گردنش رو عقب تر کشید و دستش توی موهای یونگی رفت چطوری تمام این مدت این حس قشنگ رو نادیده گرفته بود.

سر یونگی به سرعتِ بوسه هاش، بین دو سمت گردن متین در رفت و آمد بود و باعث میشد متین با گیجی ویه ناله خفیف مدام سرشو تکون بده و این حرکتش باعث شده بود موهای فرش توی صورتش بریزه اینبار لبهاش پایین تر اومد گودی ترقوه و بعد قفسه سینه متین رو بوسید و دستاش قفسه سینه اش رو نوازش میکرد.

متین گیج شده بود این نوازش ها و بوسه ها اصلا شبیه اون چیزی که ازش تنفر داشت نبود. هنوزم همون بود یه دست که روی بدنش کشیده میشد و لبهایی که بدنشو لمس میکنن اما چرا حسش متفاوت بود؟

یونگی از گیجی و غفلت متین استفاده کرد و لبهاش روی نیپل سینه اش نشست و درست همون وقت متین همراه یه ناله عمیق موهای یونگی رو سمت بالا کشید و حتی صدای معترضش هم کمی ناله همراهش داشت:

- بسه گفتم یه نوک کوچیک
یونگی موذیانه خندید:
- اما اعتراف کن که دوسش داری

نیازی به اعتراف نبود همین الانش هم انقدر زیر بوسه و نوازش یونگی با لذت به بدنش پیچ و تاب داده بود که کل رو تختی بهم ریخته بود و بند حوله اش هم شل شده بود و نصف تنش رو عریان نشون میداد

یونگی خودش رو پایین تر کشید دستش یکم پایین تر رفت و در حالی که خیلی ملایم رون پاشو چنگ مینداخت با احتیاط گفت:
- اگه بخوای میتونم...

متین خیلی سریع درخواستش رو رد کرد:
- نمیخوام

- اما همین الانش هم این عزیز کنجکاو شده بلند شده ببینه اینجا چه خبره
با اینکه حرفش شیطنت آمیز و یه جورایی سکسی بود اما متین رو کلافه و خجالت زده کرد سریع حوله اش رو دور تنش محکم بست و بلند اعتراض کرد:

- نمیخوام یونگی میگم نمیخوام
یونگی با واکنش متین احساس خطر کرد نمیخواست عصبیش کنه و همین حد اجازه ای هم که داره صلب شه پس خیلی سریع دستاشو پس کشید و با حالت تسلیم بالا گرفت و گفت:

- باشه باشه ببین بهت دست نمیزنم. هرچی تو بخوای. تا توی نخوای هیچی اتفاق نمیفته من دیگه هیچ کاری رو بدون اجازه ات نمیکنم

متین از جا بلند شد روی تخت نشست و زانوهاش رو بغل کرد تا عضو بیدار شده بدنش رو بپوشونه. اما لعنتی با این کار بیشتر اذیت شد انقدر سخت شده بود که توی این محیط محدود داشت اذیت میشد و دیگه داشت دیوونه میشد

I'm not okWhere stories live. Discover now