part 148

1K 208 345
                                    

سوهو سریع از جا بلند شد یونگی برای اینکه مجبور نباشه جلوی بقیه چیزی بگه تند خداحافظی کرد و از اتاق بیرون زد تا سوهو رو دنبال خودش بکشونه

میدونست این حرکتش بی ادبیه اما چاره دیگه ای نداشت با بیرون اومدنش از اتاق حتی مجبور نشد توضیح بده سوهو سریع پرسید:
- حال متین خوبه؟

یونگی مات شد سوهو از کجا میدونست! صدایی ازش در نیومد و فقط با سر رد کرد اما انگار همینم کافی بود تا سوهو شروع به دویدن سمت اتاق بی تی اس کنه.

یونگی با یکم تاخیر پشت سرش شروع به دویدن کرد و وقتی رسید که در داشت پشت سرش بسته میشد یونگی در رو گرفت و اجازه بسته شدن نداد و قبل از اینکه در رو پشت سرش ببنده صدای شاکی جیمین رو شنید:

- میشه یکی به ما هم بگه اینجا چه خبره‌؟
فرصت نداشت جوابی بده فقط در رو بست و متین رو دید که مثل بچه های دو ساله ای که بعد از گمشدن مادرشون رو دیده باشن با لحن مظلومی سوهو رو صدا زد:

- هیونگ
سوهو با دیدن حال متین حس عذاب وجدان وجودش رو پر کرد بدجنسی بود اگر میگفت خوشحاله که این اتفاق برای مبین خودش نیفتاده اما الان حتی نگران متین هم بود

متین همیشه بعد از هر حمله عصبیش توی حموم مخفی میشد و به سوهو زنگ میزد تا آرومش کنه اما این بار با دیدنش تازه فهمید که عمق فاجعه چقدر عمیق تر از چیزی بوده که از پشت گوشی میشنید

این بچه مظلومی که یه گوشه تو خودش جمع شده بود و گریه میکرد عملا هیچ شباهتی به برادر شیطون و شاد مبینش نداشت.

آهی کشید و کتش رو در آورد روی زمین جلوی پای متین زانو زد کتش رو دور تن متین انداخت و متین رو بغل گرفت و این حرکت برای یونگی زیادی گرون تموم شد

همین یکم پیش مگه بخاطر اینکه فقط دستش بهش خورده بود هولش نداده بود عقب؟ حالا یونگی چی میدید؟ بدون اعتراض اجازه داده بود سوهو بغلش کنه و تازه حتی توی بغلش آروم هم شده بود.

دیگه نمیلرزید یونگی اینو خوب میدید که متین توی بغل سوهو دیگه نمی لرزید. پس بخاطر  اختلال بعد از تصادف نبود که از لمس شدن بدش میومد برای این بود که دوست نداشت کسی بجز سوهو بغلش کنه!

صدای لرزون متین توی گوشش نشست:
- هیونگ منو ببر یه جایی که تنها باشیم لطفا
میخواست با سوهو تنها باشه؟ با سوهو؟

اما الان دو ماه بود که از یونگی فرار میکرد؟ چطور میتونست هر لحظه و با هر حرکت جدید بیشتر دل یونگی رو بشکنه؟
سوهو میدونست این آدم مفلوک جلوش عمرا اگه بتونه الان روی پاهاش وایسه و از اینجا خارج بشه پس سمت سجین برگشت و مودبانه خواهش میکرد:

- ببخشید اما میشه ما رو تنها بذارید؟
یونگی حتی نموند که بیشتر بشنوه یا ببینه با خشم از اتاق بیرون زد و حتی پشت در اتاق منتظر نموند در حال رفتن سمت پارکینگ تقریبا سر منیجرش داد زد:

I'm not okWhere stories live. Discover now