part 117

994 209 249
                                    

اون جو سرد موقع ناهار رو انقدر آتیش زده بودم که حالا سوخته بود اینطور که سوهو هیونگ با پیژامه روی تخت ما دراز کشیده بود و در حال مزه مزه کردن شات شرابی که اورده بودن داشت ماجرای مخالفت خانواده اش رو برای یونگی تعریف میکرد

یونگی هم کنارش چهار زانو نشسته بود و موقع سر کشیدن لیوان سوجوش سرش رو تکون میداد. مبین کنار حصار هولی نشسته بود و هولی رو توی بغل گرفته بود و با موهای فرفریش بازی میکرد و من بخاطر بیرون بودن هولی از قفسش خیلی نامحسوس پشت سر یونگی سنگر گرفته بودم.

به هر حال احتمال بود دیگه... ممکن بود یهو مثل همیشه خر بازی در بیاره و بپره سمتم اینجور وقتا باید یه سنگر برای خودم نگه میداشتم. با تموم شدن حرفای سوهو هیونگ یونگی آهی کشید و گفت:

-واقعا نمیدونم چی باید بگم.‌ تو برنامه با هم شام بخوریم خانواده‌ات خیلی با موبینا صمیمی به نظر میرسیدن حتی فکرشم نمیکردم انقدر شدید بخوان مخالفت کنن
در حال ور رفتن با موهای یونگی که دم دستم بود گفتم:

- راستشو بخوام بگم میتونم درکشون کنم به هر حال تو کشور شما با وجود این همه فرهنگ سازی بازم این یه موضوع حل نشده و غیر قابل قبوله. ببخشید یونگی هیونگ میدونم تازه تو کنسرت آخر با خانواده ات آشتی کردی و الان از داشتنشون خوشحالی اما موقعی که دیدم خانواده ات برای سوپرایزت اومدن کنسرت یجورایی حس خطر کردم از اینکه ماجرای ما رو بفهمن و بخوان مخالفت کنن.

مبین در حال نوازش موهای هولی گفت:
-اگه خانواده ات فقط ده درصد شبیه خانواده سوهو هیونگ باشن باید مطمئن بشید که هیچ وقت نمیفهمن چون متین صبر و حوصله منو نداره با اولین مخالفت بلند میشه همشون رو کتک میزنه دو تا فحش هم تهش میده ول میکنه میره

خاطر نشان کردم:
- قبل رفتن هم میگم بفرمایید این گل پسرتون تقدیم خودتون ما نخواستیم
یونگی سرش رو سمتم برگردوند و با یه نگاه که داد میزد از تو انتظار بیشتر از اینم نداشتم گفت:

- بد نبود دو دیقه بیشتر بخاطرم میجنگیدی شاید تسلیم میشدن
توی تخم چشمش نگاه کردم و حقایق رو توی صورتش کوبیدم:

- بابای تو تسلیم بشه؟ اونم هیچکس نه بابای تو؟ بابای تو این همه سال بخاطر اینکه میخواستی خواننده بشی نبخشیدت و باهات قهر بود بعد الان بخاطر گرایشت بعد از دو دیقه تسلیم من میشه؟ عمرا، بابات همینجوری هم وقتی اومده بود بک استیج به من چپ چپ نگاه میکرد وای به حال اینکه میفهمید من دوست پسرت هم هستم. قربونت هیونگ من اگه قرار باشه بخاطر دوست پسرم مسموم بشم و تهدید به مرگ بشم همون نداشته باشمش راحت ترم

یونگی بدون حرف فقط یه آه غلیظ کشید و سوهو هیونگ سمت مبین برگشت و گفت:
- واو واقعا باید یه روز به طور ویژه ازت تشکر کنم که توی عشق و عاشقی شبیه داداشت نیستی واقعا یه لحظه قلبم واسه یونگی درد گرفت

I'm not okWhere stories live. Discover now