part 72

1.2K 225 304
                                    

چشمامو بستم که نبینمش نمیخواستم ببینمش حتی نمیخواستم به این فکر کنم که من چکار کرده بودم تنها هدفم این بود که بتونم درست نفس بکشم چون لعنتی این مرد طوری ماهر بود که من رو به نفس نفس زدن انداخته بود.

سه نفس عمیق کشیدم تا دوباره نفس کشیدن یادم بیاد وبعد با رسیدن خون به مغزم باز اون مغز لعنتی به کار افتاد و اواین چیزی که صدای توی سرم فریاد کشید این بود:
- چه غلطی داشتی میکردی؟

واقعا من چه غلطی داشتم میکردم؟ نه من... من بی تقصیرم یونگی چیکار داشت میکرد چشمام رو باز کردم تا بهش بتوپم اما با باز شدن چشمام صحنه ای دیدم که باعث بند اومدن زبانم شد

بدون اینکه اون نگاه فاکی همیشگیش که زیادی سکسیش میکرد رو برداره عضوم رو توی دست گرفت و چشم توی چشم با نگاه خشمگین اما گیج من بوسه ارومی روش زد و بعد از اون شلوارم رو بالا کشید و برام زیپش رو بست

و من طوری از این حرکت گیج و مدهوش شدم که حتی یادم  رفته بود میخواستم بهش بتوپم. لعنتی چرا قلبم داشت برای این حرکتش کولی بازی درمیاورد و تندتر میکوبید!

از روی استیصال و سردرگمی بی اختیار اولین قطره اشک از چشمم چکید و اشک‌های بعدی انگار پشت سرش باهم مسابقه گذاشته باشن.

نگاهم روی دکمه های باز لباسم و نامرتب بودن شلوارم نشست و بعد سمت لباس های مرتب یونگی چرخید. جلوی یه مرد لخت شده بودم بدون اینکه اون حتی یه دکمه از لباسش رو باز کرده باشه

این موضوع به من این حس رو میداد که تنها ادم هرزه و هورنی اینجا منم و این فکر باعث شد شدت گریه ام ییشتر بشه
صدای آه کوتاه یونگی رو شنیدم و بعد از اون کنارم روی صندلی خودش رو جا داد و دستاش دور تنم حلقه شد و من رو به خودش فشار داد.

با حس بوی تنش که توی بینیم پیچید صدای تهیونگ توی سرم اکو شد:
-دلت میخواد ما رو ببوسی؟ به اینکه کس دیگه بغلمون کنه حسودیت شده؟ تا حالا شده به خوابیدن کنار کسی عادت کنی که نتونی بجز کنار اون جای دیگه بخوابی؟ تا حالا تونستی با چشمای بسته بوی یکی مون رو از اون یکی تشخیص بدی؟ صدای نفسامون رو از هم تفکیک میکنی جوری که حتی چشمات بسته باشه هم با شنیدن نفساش بدونی اون همون کسیه که نفسته؟

دستم رو محکم روی گوشام گرفتم و داد زدم:
- نه نه من بوشو نمیشناسم نفساشو نمیشناسم دلم نمیخواد بغلش کنم دلم نمیخواد اون بوسه کوفتی رو ادامه بدم. من گی نیستم. نیستم... اون هنوز فقط دوستمه فقط دوستم.

یونگی با نگرانی من رو سمت خودش برگردوند و سرم رو توی سینه اش پنهان کرد و سعی کرد ارومم کنه:
- آره نیستی تو گی نیستی فقط یه خنگ دوست داشتنی هستی

عجیب بود اینکه اونی که دیوونم کرده بود داشت ارومم میکرد؟ عجیب بود اینکه در عین اینکه دلم میخواست پرتش کنم اونور و از خودم دورش کنم در همون حال از شنیدن اینکه واسش هنوزم دوست داشتنیم ذوق زده شده بودم؟

I'm not okWhere stories live. Discover now