part 169

979 230 524
                                    

- برای همین نمیذاری کسی بهت دست بزنه؟
سرم رو آروم تکون دادم.
- تو کثیف نیستی متینا اونا کثیفن که این کار رو باهات کردن کسی که باید عذاب بکشه اونان نه تو. تو حقت قشنگ ترین لحظات توی زندگیته.

- فکر نکنم بتونین این یه مورد رو درکم کنین. دقیقا چون اونا کثیفن منم کثیف شدم الان من با اونا چه فرقی دارم نونا؟
از جاش بلند شد اومد دقیقا مقابل من روی زمین زانو زد و دستش رو دو طرف دسته مبل گذاشت و گفت:

- معلومه که تو فرق داری متینا تو قربانی هستی تو کسی هستی که هیچ تقصیر و گناهی نداره اما چرا همه تقصیرا رو گردن گرفتی؟ تو نمیخواستی این اتفاق بیفته اما حالا که افتاده تو مقصر نیستی تو پاک ترین و مهربون ترین و وفادار ترین آدمی هستی که من دیدم.

زیر چشمی نگاهش کردم و گفتم:
- اما یونگی گفت کسی که اجازه بده دست کس دیگه ای بجز عشقش بهش بخوره کثیف و چندش آوره
- راهی داشتی؟ میتونستی فرار کنی و نکردی؟

لبامو بهم فشار دادم که اشکم با هق هق پایین نریزه و عاجزانه گفتم:
- نداشتم هیچ راهی نبود خیلی سعی کردم حتی التماس کردم اما واقعا هیچ راهی نبود.
دستش رو روی زانوم گذاشت و محکم کلمه ام رو تکرار کرد:

- تو هیچ راهی نداشتی متین پس تو کسی نیستی که خیانت کرده برعکس تو زیادی وفادار بودی انقدر وفادار که بخاطر ناراحت نشدن بقیه تمام مدت خودت تنهایی بار ناراحتی رو به دوش کشیدی.

درسته اون یه تجربه تلخ بود اما آدما میتونن بعد از تجربه های تلخشون هنوزم زندگی کنن. نمیگم فراموشش کن میدونم برات فراموش شدنی نیست اما مدام برای خودت یادآوریش نکن. اینجوری فقط خودت رو داری بیشتر عذاب میدی.

واسه اونایی که اذیتت کردن فقط یه لحظه بوده اما واسه تو نزدیک به پنج ماهه که کش پیدا کرده و داره هر روز برات تکرار میشه. فقط فراموشش کن و بازم خودت باش همون متینی که همه دوستاش دلتنگشن

موقع گفتن همه این حرفا به جای گوش دادن بهش فقط توی خودم جمع شدم و با تموم شدن حرفش آروم زمزمه کردم:
- نونا لطفا... معذرت میخوام ولی لطفا دستت رو بردار

تلخ خندید و دستش رو برداشت از جا بلند شد و روی مبل خودش نشست و بدون اینکه اخم کنه یا ناراحت بشه گفت:
-دیروز جلسه مشاوره یونگی شی بود

میدونستم. همیشه دلم میخواست بدونم یونگی توی جلسه های مشاوره اش چی میگه اما هیچ وقت هیچ حرفی درباره اش نمیزد. در واقع اصلا خیلی وقت بود که بجز کار یا بیماریم هیچ حرف مشترک دیگه ای با هم نمیزدیم اما جمله بعدی نونا شوکه ام کرد:

- گفت که دلش واسه گرفتن دستت تنگ شده
چشمام گشاد شد. واقعا؟ واقعا همچین چیزی میگفت؟ یونگی کم رو و خجالتی من الان انقدر پررو شده بود که به یه نفر سوم از اینکه دلش برای... نه حتی تصورش هم غیر ممکنه. زیر لبی گفتم:

I'm not okWhere stories live. Discover now