part 40

1.4K 250 154
                                    

با ضربه ای به در اتاقم دفتر شعرم رو بستم و سمت در رفتم لای در رو باز کردم و جیمین رو پشت در دیدم طوری اطراف رو نگاه کرد انگار برای دزدی اومده و بعد سرش رو جلو آورد و آهسته گفت:

- تینا یه سوال بپرسم راستش رو میگی؟ جدی زبان عربیت خوبه؟
سرم رو جلو بردم و به آهستگی خودش گفتم:

- تینا و زهر مار یه بار دیگه هر کی منو تینا صدا کنه شب تو خواب موهاشو از ته میزنم
سرشو عقب برد و گفت:
- خب حالا خشن نشو بهت نمیاد. نگفتی جدی زبان عربیت خوبه؟

باز بادی به غبغب انداختم و کلاس گذاشتم:
- بهت چی گفتم جیمینا؟ من تو مدرسه عربیم فول بود مثلا یه چشمه داشته باش. هاذا ماذا فاذا

با خوشحالی گفت:
- اوه این شبیه عربی بود
توی همون استانه در اتاق هتل ایستاده بودیم و این خزعبلات رو میگفتیم:

- آره دیگه عربی بود. حالا اینجا رو داشته باش. حبیبی یا نور العین یا ساکن خیالی
کف کرد و بی اراده کف زد و گفت:

- نه انگار این یکی رو خالی نبستی
روزی که این خالی نبستی رو یاد این جماعت داده بودم هیچ وقت فکر نمیکردم علیه خودم استفاده بشه. اخمی کردم نشون بدم که بهم برخورده و گفتم:

- خب حالا واسه چی میخوای؟
- دو روز دیگه تولد تهیونگه خواستم اگه واقعا زبان بلدی که دیدم واقعا بلدی همراهم بیای بریم ببینیم کیک پیدا میکنیم امشب سوپرایزش کنیم؟

حتی بهش فکر نکردم در اتاق رو پشت سرم بستم و جلوتر از جیمین که هنوز جلوی در وایساده بود راه افتادم بعد از دو قدم سمتش برگشتم و گفتم:

- پس چرا نمیای؟
متعجب گفت:
- جدی داری میری؟
-آره دیگه بیا بریم تا دیر وقت نشده
به در اتاق اشاره کرد و گفت:
- نمیخوای به یونگی هیونگ بگی داری میری بیرون؟

چشم گرد کردم و متوقع گفتم:
- نکنه از بس آرمیا مگی مگی گفتن شما باور کردین یونگی شوگرددیمه. واسه چی باید واسه بیرون رفتنم از یونگیا اجازه بگیرم

مبهوت گفت:
- خب حداقل بش خبر بده نگران نشه
خندیدم و گفت:
- اون تازه رفت حموم حالا حالا بیرون نمیاد که نگران شه بیا بریم دیر میشه

برای چند ثانیه مبهوت سر جاش موند و بعد شونه بالا انداخت و دنبالم راه افتاد
درست کنار در آسانسور سجین هیونگ صدامون کرد:
- آقایون کجا تشریف میبرید؟

خیلی خونسرد انگار خروج شبونه یه ایدول از هتل عادی ترین اتفاق ممکنه گفتم:
- داریم میریم کیک بخریم تهیونگ هیونگ رو واسه تولدش سوپرایز کنیم.

دست به سینه سری تکون داد و گفت:
- واقعا متاسفم نمیشه.
حتی نایستادم چونه بزنم خیلی صریح و سریع تشکر کردم:
-اوکی متشکرم خدانگهدار

I'm not okHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin