part 142

996 218 425
                                    

نگاه متعجب همشون سمت یونگی برگشت. داشت درباره چی حرف میزد هرچند که سوال متین یه چیز دیگه بود. "چرا جلوی بقیه داشت درباره این حرف میزد؟"

یونگی اما به نگاه بقیه بی اهمیت بود از وقتی که بقیه اومده بودن ساکت مونده بود اما این فکر کشنده که همین یکم پیش متین رو از دست داده دست از سرش برنمیداشت نمیتونست باور کنه واسه همچین موضوع بی اهمیتی با تنها عشق زندگیش بهم بزنه.

با خودش حساب و کتاب کرده بود و به این نتیجه رسیده بود میتونه خیانت متین رو تحمل کنه اما نمیتونه نداشتنش رو تحمل کنه درست همونجور که نمی تونست تحمل کنه که صبر کنه تا وقتی دوباره تنها شدن حرف بزنه پس بی اهمیت به نگاه شوکه بقیه حرفشو ادامه داد:

- من نمیخوام باهات بهم بزنم. میدونم اخلاقم اذیتت میکنه. یادمه بهم گفتی یه رابطه عادی میخوای ببخشید که عادی نبودم اما قول میدم بشم

متین اخم کرد خوشش نمیومد از اینکه یونگی کسی که انقدر براش عزیز بود بخواد جلوی بقیه ازش عذرخواهی کنه و غرورش رو بخاطرش بشکنه پس آروم تشر زد:
- یونگیا بس کن بعدا حرف میزنیم

یونگی اما با اصرار گفت:
- نه بعدا نه... الان حرف بزنیم. یه بار خواستم بعدا باهات حرف بزنم و دنبالت نیومدم فکر کردم تو که به هر حال منو میبخشی پس موندم و اول از دل بابام درآوردم اما بعدش هر بار یه چیزی شد که نشد بعدا حرف بزنیم و الان بهم میگی دیگه ندارمت. نمیخوام بعدا حرف بزنیم و همه چیز از الانم بدتر شه.

نامجون با احتیاط پرسید:
- میخوایین ما بریم بیرون راحت تر حرف بزنین؟
یونگی اما انگار حالا که شروع کرده بود خجالتش ریخته بود بی تفاوت شونه بالا انداخت و گفت:

- میتونین بمونین به هر حال که شماها حتی زودتر از خودش میدونستین که من...
با اینکه دم از بیخیالی و ریختن خجالت میزد اما بازم روش نشد جلوی این همه آدم از احساسش بگه و جمله اش رو جور دیگه تغییر داد:
- میخوامش... من میخوامت و نمیخوام بات بهم بزنم

از این حرفش لبخند روی لب همه نشست. هیچ وقت تا الان روی رمانتیک‌ این دو تا رو ندیده بودن و همیشه تنها چیزی که از این کاپل شاهدش بودن بحث و دعوا و کل کل بود. طوری که همشون نگران این شده بودن که اصلا رابطه این دوتا چطور دووم آورده

اما حالا با شنیدن این حرفای یونگی میتونستن بگن که خیالشون راحت شده. البته درست ترش راحت شده بود چون متین با دو تا ابروی گره خورده کاملا این خیال راحت رو نیست و نابود کرد:

- حالا که دوست داری جلوی بقیه حرف بزنی باشه بذار جلوی بقیه جوابتو بدم. من دیگه نمیخوامت. بخاطر اینکه تو منو میخوای خودمو مجبور نمیکنم باهات بمونم. رابطه یه موضوع دو نفره ست هر دو نفر باید بخوان

I'm not okDove le storie prendono vita. Scoprilo ora