part 187

907 228 255
                                    

-چطور میشه نفهمم؟ سرتاسر لیریک آهنگ داری درباره اینکه تظاهر به خوب بودن میکنی اما خوب نیستی حرف میزنی. بهم بگو متینا وقتی به دروغ میگی خوبی چطور انتظار داری بقیه نجاتت بدن؟ بقیه چطور باید بفهمن که اون im fine در واقع im not ok هست؟

متین حتی وقت اعتراف به خوب نبودنش هم لبخند زد:
- من خوب نیستم نونا من اصلا اوکی نیستم من وانمود میکنم که میخندم باهاشون شوخی میکنم و حتی یونگی رو میبوسم

اما تمام این مدت یه نفر درون من هست که داره داد میکشه im not ok درون من چیزی از من باقی نمونده من نمیتونم بخندم نمیتونم کسی رو ببوسم نمیتونم کسی رو دوست داشته باشم من حتی دیگه خودمم دوست ندارم

- و چرا اینو از بقیه پنهان میکنی؟ فکر میکنی اونا این روی تورو دوست نداشته باشن؟
متین موهاش رو با عقب کشید و جواب داد
- وقتی خودم دوستش ندارم چطور میتونم بخوام بقیه دوستم داشته باشن؟

- به جای اونا تصمیم نگیر متین. این کاریه که اون روز توی حمام انجام دادی به جای بقیه تصمیم گرفتی که دیگه دوست ندارن اما دیدی که هنوزم خیلی دوست دارن حتی وقتی بهشون اخم میکنی تشر میری لبخند نمیزنی و به دروغ نمیگی خوبم بازم دوست دارن نمیتونی به جای بقیه براشون تصمیم بگیری که خب حالا که من دوست داشتنی به نظر نمیرسم بسه دیگه دوسم نداشته باشین بذارید من برم.

متین با گیجی گفت:
- اما نونا تو خودت گفتی که من مالک و مسئول رفتار خودمم

- دقیقا تو مالک و مسئول رفتار خودتی اگه بخوای بری میتونی بری اما قبلش باید مسئولانه به همه چیز فکر کنی حتی به چیزایی که پشت سرت جا میذاری. اون روز توی حمام وقتی خواستی تیغ رو بکشی به برادرت و یونگی فکر کردی؟

بالاخره متین سرش رو بلند کرد و ناباور به دکتر نونا نگاه کرد این دومین باری بود که دکتر نونا مستقیم به روش میاورد که تو خودکشی کردی.
- معلومه که فکر کردم

نونا خیلی جدی پرسید:
- خیلی خب بهم بگو به چی فکر کردی که تونستی اون تیغ رو بکشی؟
چند لحظه مکث کرد که متین جواب بده اما وقتی بجز سکوت چیزی ازش ندید خودش ادامه داد:

- یونگی دوسم نداره... مبین بهم اهمیتی نمیده... دوستام از من خسته شدن... خانواده ام مبین رو بیشتر من دوست دارن... دقیقا به همین چیزا فکر کردی مگه نه؟

متین متعجب شد. ماجرا چی بود؟ دکتر قدرت ذهن خوانی داشت؟
- پس بذار من بهت واقعیت دروغی که تو ذهنت ساختی رو نشون بدم. دوست داشتی بدونی یونگی تو جلساتش درباره چی حرف میزنه؟ خب اون فقط درباره تو حرف میزنه.

درباره اینکه وقتی تورو اونجوری غرق خون کف زمین دید چه حسی داشت چطور نابود شد چطور روحش صد تیکه شد درباره اینکه چطور هر روز و هر لحظه نگران توعه

I'm not okWhere stories live. Discover now