part 183

961 220 261
                                    

- اگه نگران اینی که فردا بخوام صحنه رو کامل کنم نگران نباش نمیکنم یه سری کار دارم انجام بدم فردا شب برمیگردم
داشت دروغ میگفت یواشکی با تیم تولید توافق کرده بود بی خبر از مبین و دوستاش صحنه رو بازی میکنه و اینبار همه جوانب ایمنی رو هم رعایت میکردن اما قصد نداشت اینو به دو نفر آدمی که همین الان هم با کاراش دیوونشون کرده بود بگه

- دروغگو تو هیچ کاری تو چین نداری همین الان برگرد خواهش میکنم
بی حال لبخند زد و گفت:
- کی دیده مین شوگای بنگتن از کسی خواهش کنه آخه

یونگی مظلومانه گفت:
- از تو میکنم

صادقانه گفت:
- نکن من مین یونگی خودم رو میخوام اون که جمله عاشقانه و لوس بازی بلد نبود فقط نق میزد و دستور میداد و سرم داد میزد

بالاخره بعد از نیم ساعت مکالمه یونگی خندید هرچند که خنده اش هم بی حال بود:
- خوشت نمیاد بات رمانتیک رفتار کنم؟

- چرا دیگه اینکه سرم داد بزنی نق بزنی دستور بدی چپ چپ نگام کنی خیلی رمانتیکه

یونگی سرش رو روی بالشت متین گذاشت و به جای خودش بالشتش رو عمیق نفس کشید و گفت:
- تو مازوخیسم داری بچه یعنی جدی دوست نداری هیچ کار رمانتیکی برات انجام بدم؟

متین هم مثل یونگی سرش رو روی بالشت گذاشت و دوربین رو کج  گرفت و گفت:
- دوست دارم مجبورت کنم این کارا رو واسم بکنی اینکه خودت خود جوش انجامش میدی معذبم میکنه

یونگی یکی از ابروهاشو بالا انداخت و پرسید:
- مثلا الان دوست داری مجبورم کنی چیکار کنم؟

متین شروع به فکر کردن کرد و یونگی مطمئن بود الان سخت ترین و بدترین کار ممکن رو روی دوشش میندازه اما با شنیدن درخواست خالصانه متین قلبش آب شد:
- بهم بگو عزیزم

- چی؟
- همیشه فقط متین و متینا صدام کردی مبین به سوهو هیونگ میگفت جونا تو هیچ وقت بجز اسمم جور دیگه صدام نکردی

یونگی لبخند زد تا آهش رو بروز نده جدا حق با دکتر نونا بود چقدر آرزو به دل این بچه کاشته بود که برای عزیزم خطاب شدن هم باید مجبورش میکرد! با همون لبخند تلخ صداش زد:

- عزیزم اگه امروز چیزیت میشد نه تنها میومدم کل اون تیم تولید و برادرت رو اتیش میزدم بلکه حتی تورو هم یبار دیگه میکشتم که یاد بگیری هیچ وقت به هیچ دلیلی حق نداری از من جدا شی
***

جیمین و هوسوک روبروی تلویزیون نشسته بودن و سریال میدیدن و یونگی هم برای سرگرم کردن خودش به اونا پیوست هرچند که نصف حواسش همش سمت اتاق نامجین و صدای شرشر حمامشون بود.

متین گفته بود که نمیخواد توی حمام خودشون دوش بگیره و یونگی درک کرده بود که چرا نمیخواد اما بازم این دلیل نمیشد که هر وقت متین حتی برای پنج دقیقه از جلوی چشماش دور میشد اون طاقت بیاره و نگرانش نشه.

I'm not okWhere stories live. Discover now