part 134

909 207 587
                                    

بالاخره جون به پاهاش برگشت و باز بلند شد و به مسیری که نمیدونست کجاست ادامه داد و کمی بعد با دیدن خودش سر کوچه ای که خونه هاش پر از درخت های گیلاس بود متوقف شد.

این کوچه رو میشناخت. یه خونه رو توی این کوچه میشناخت و رمز ورود اون خونه رو میدونست. سوهو هیونگ قبل از همه این اتفاقا بهش رمز این خونه رو داده بود تا توی چیدمان ایرانیش کمکش کنه هنوز هم رمز یادش بود پس بدون فکر پاهاش به اون سمت کشیده شد.

آدرس این خونه رو کسی نداشت و اگر خوش شانس بود میتونست همون جا بمیره به هر حال که امکان نداشت قلبش طاقت این همه غم رو داشته باشه و تا صبح دق نکنه و از حرکت نایسته.
***

خوش شانس نبود درست یکم بعد از اینکه وارد حموم شد تا تنش رو از اون همه کثافت پاک کنه در خونه برای بار دوم در طول امشب باز شد و صاحب اصلی خونه وارد شد.

سوهو با دیدن رد خون روی زمین با ترس وارد خونه شد و رد خون رو تا حمام دنبال کرد و با شنیدن صدای گریه های مبین زیر دوش بدون اینکه حتی فکر کنه مبین چطور آدرس اینجا رو بلده بی هوا درو باز کرد و با ترس اسمش رو صدا کرد:
- موبینا

متین که با همون لباس های پاره شده زیر دوش نشسته بود و گریه میکرد با شنیدن صدای سوهو هیونگ بیشتر توی خودش جمع شد برای یه ثانیه صدای گریه اش قطع شد و با دیدن یه شخص آشنا جلوش گریه اش دوباره شروع شد و بین گریه گفت:

- ببین کجاست ببین حالش خوبه؟
لازم نبود سوهو حتی این کلمات رو تحلیل کنه تا بفهمه شخص جلوش کیه و چه خواسته ای ازش داره بدون اینکه خواسته اش رو عملی کنه یا اینکه به باز بودن دوش آب اهمیتی بده با ترس جلوش نشست و پرسید:

- ماتینا تو چرا اینجوری شدی؟
متین هذیون وار فقط حرف قبلیش رو نوع دیگه ای تکرار کرد:
- اون باید خوب باشه... من به جاش مردم اون باید خوب باشه مطمئن شو خوبه مطمئن شو سراغش نرفتن اون باید جای جفتمون زندگی کنه من جای جفتمون مردم.

نگرانی به قلب سوهو سرازیر شد سمت متین خم شد که بغلش کنه اما با دیدن اینکه متین بیشتر مثل یه جنین توی خودش جمع شد و خودش رو عقب کشید سر جای قبلیش برگشت و به لباس های پاره و زخم های روی مچ دست و پا و سینه متین نگاه کرد براش حدسش سخت نبود اما باز پرسید:

- کی میخواد سراغش بره؟ کی اومده سراغ تو؟ کی این بلا رو سرت آورده متینا؟
این بار مطمئن شد این جنازه پاره پوره جلوی روش اصلا متین نیست چون باز طوطی وار تکرار کرد:

- ببین حالش خوبه؟ ببین حالش خوبه؟
خیلی خب حالا دیگه شک نداشت اونی که باید مطمئن شه حالش خوبه مبین نیست اما بازم با این وضع و حال متین نمیتونست نگران مبینش نباشه پس از زیر دوش کنار رفت و بدون اینکه اهمیت بده از سر و روش داره آب میچکه سمت روشویی رفت

I'm not okWhere stories live. Discover now