part 167

951 211 297
                                    

پسرا واقعا تحت تاثیر اشکای یونگی قرار گرفته بودن دفعات زیادی اشکاشو ندیده بودن و هر بار هم فقط بخاطر متین بود. حتی خود متین هم تحت تاثیر اشکای یونگی بود واقعا این اولین باری بود که گریه اش رو میدید اون حتی وقتی از درد شونه دیوونه میشد هم گریه نکرده بود و حالا داشت بخاطرش انقدر راحت جلوی بقیه گریه میکرد.

جین بخاطر گریه یونگی ناراحت شد و سعی کرد با یه لحن آروم به متین تذکر بده:
- متین میشه خواهش کنم یکم هم به ما فکر کنی؟ ببین داری هممون رو دیوونه میکنی همه از ترس از دست دادن دوباره ات داریم دیوونه میشیم حداقل به ما فکر کن و تمومش کن

متین نگاه غمگینش رو از یونگی که به دیوار تکیه زده بود و سرش رو پایین انداخته بود گرفت و با لحن محزونی گفت:

- من نمیخوام نگرانتون کنم واقعا نمیخوام هیچ کاری کنم فقط دارم بخاطر شما به سختی زندگی میکنم که بگذره بخاطر مبین که گفت اگه این بار این کارو کنم اونم میمیره من فقط دارم سعی میکنم بگذرونم اما شماها نمیخوایین باور کنین

یونگی هیونگ همش تو فکر مردن منه. شماها همش به نوبت دور من کشیک میدید که کاری نکنم من واقعا دیگه نمیدونم باید چیکار کنم تا خیال شما رو راحت کنم!

با اینکه سر یونگی پایین بود روش رو سمت اون کرد تا مخاطبش کنه:
- هیونگ بخوای میتونی هرچی قرص و تیغ و طناب و سوییچه قایم کنی من دیگه شاکی نمیشم فقط گریه نکن.

یونگی سرش رو با ناباوری بلند کرد و به متین نگاه کرد. چی شد؟ الان واقعا متین باهاش حرف زده بود؟ صداش کرده بود و باهاش حدف زده بود! اصلا به جهنم که ددی صداش نکرده بود به جهنم که بهش گفته بود هیونگ میتونست تا آخر عمرش هیونگ صداش کنه اما باش حرف بزنه همین کافی بود.

لعنتی این پسر انقدر بهش بی توجهی کرده بود که یونگی به هیونگ صدا زده شدنشم راضی بود.

نگاه محزون و مظلوم متین به این باور میرسوندش که واقعا خواب ندیده متین جدا بعد از قرن ها باهاش حرف زده بود و حتی اینبار حرفاش با طعنه و سردی همراه نبود.

دلش میخواست بلند شه و محکم توی بغلش فشارش بده و بخاطر این موضوع دوتایی جشن بگیرن اما از پس زده شدن دوباره میترسید پس به جای تمام تصورات ذهنش خواسته اش رو مطرح کرد:

- اگه میخوای گریه نکنم پاشو بریم بیمارستان نفس نکشیدن توی خواب واقعا خطرناکه باید درمان بشی اگه یه روز کسی نبود که بیدارت کنه چی؟

نخیر انگار زیادی پرروش کرده بود. نگاه محزون متین رفت و جاش رو دوباره همون صورت بی حس و پوکر همیشه اش گرفت و گفت:
- مشکلی نیست میتونی گریه کنی

کوکی به زحمت جلوی خنده اش رو گرفت تو این شرایط اگه میخندید خیلی زشت بود و حتی جین برای خوردن خنده اش تشر زد:
-ماتینا

I'm not okWhere stories live. Discover now