part 176

964 230 410
                                    

"متین"

خیره به ویترین قسمت اکسسوری فروشگاه با خودم فکر کردم کدومش مناسب یونگیه؟ اما واقعا از هیچ کدوم خوشم نمیومد. یعنی باید براش انگشتر کاپلی میخریدم اما این خیلی کلیشه بود همه کاپلا همین کار رو میکردن و کجای ما دو تا دقیقا شبیه همه کاپلای معمولی بود؟

یونگی به من یه تاج خاص داده بود و دادن یه انگشتر ساده واقعا چیپ ترین کار ممکن بود زن فروشنده با یه خوشرویی مصنوعی پرسید:
- میتونم تو انتخاب کمکتون کنم؟
ماسکم رو بالاتر کشیدم که من رو نشناسه و پرسیدم:

- خاص ترین کارتون چیه‌؟
به یه سمت از ویترینش اشاره کرد و گفت:
- اونا کارای جدید کالکشن زمستان دیور...

- از دیور نمیخوام خاص نیست کاراش تکراری شده همشو دیگه دارم
یجوری نگاهم کرد انگار با چشماش میگفت میدونم داری دروغ میگی و غیر مستقیم‌ همینو هم به زبونش آورد:
- اینا تازه دیروز وارد بازار شد

کلاه و ماسک زده بودم که کسی نشناستم اما برای زدن پوز این زن لازم بود که بگم:
- سفیر یه برند باشی کاراش زودتر بازار به دستت میرسه

زن فروشنده سعی کرد تمسخر توی لحنش رو بپوشونه:
- ولی دیور سفیر کره ای... صبر کن ببینم نکنه شما...
قبل از اینکه بتونه اسمم رو بگه توجهم سمت صدای فریادی از گوشه دیگه فروشگاه جلب شد

-بهت گفتم دیگه دنبال من نیا کجاشو نمیفهمی
به سمت صدا نگاه کردم و با دیدن دختر پیک موتوری که چند وقت قبل بیمارستان برده بودم که داشت با یه پیرمرد بحث میکرد اینبار همه حواسم به اون سمت معطوف شد و به سمتشون رفتم. مسئول فروشگاه با عصبانیت خودشو به دختر رسوند و تشر زد:

- نمیبینی فروشگاه پر از مشتری زود برو گمشو بیرون تو اخراجی دعوات که تموم شد بیا حقوق امروزت رو بگیر
دختر سمت پیرمرد برگشت و اینبار اروم تر غرید:

- همینو میخواستی که از کار بیکارم کنی؟ حالا برو گمشو دیگه
و بعد خودش با عجله از فروشگاه بیرون رفت بدون اراده پاهام دنبالش کشیده شدن برام جالب بود که چرا دختری که شاد بودنش بعد از اون اتفاق توجهم رو جلب کرده حالا شبیه یه نسخه دخترونه از خود من شده که به بقیه پرخاش میکنه
از فروشگاه بیرون رفت و پیرمرد هم دنبالش رفت و من به دنبال جفتشون بودم

دختر کلا از پاساژ بیرون زد و طول خیابون رو گرفت و رفت اما درست موقع رد شدن از یه کوچه خلوت پیرمرد خودشو بهش رسوند دستش رو گرفت و داخل کوچه کشید و من به جای دختر احساس خطر کردم. بازم میخواستن بهش تعرض کنن؟

با تمام سرعتم سمتش دوییدم و وقتی وارد کوچه شدم دختر رو دیدم که مرد رو کناری هول داد و داد زد:
- بس نبود؟ نوه ات رو دادی دست یه مرد غریبه که باهاش بخوابه برات بس نبود هنوزم دنبالم میگردی که پیدام کنی و برگردونیم؟ من نمیخوام برگردم گور بابای اون ارث و میراث و زمینای خانوادگی کوفتیتون من هر جایی که شما نباشین راحت ترم

I'm not okDonde viven las historias. Descúbrelo ahora