part 123

961 206 313
                                    

- اینبار دیگه چیه؟
متین به عابر پیاده توی پیاده رو اشاره کرد و با ترس گفت:
- ببین یه عابر پیاده

- خب که چی؟ اون که داره تو پیاده رو راهشو میره و ما حتی به خط کشی عابر پیاده هم نرسیدیم.

متین طوری چشماشو برای یونگی درشت کرد و توضیح داد انگار داشت با نگاهش میگفت حتی اینم نمیدونی؟ پس تو چطور راننده ای هستی؟

- خب اگه اون عابر پیاده یهو تصمیم بگیره بپره تو خیابون چی؟
- چرا باید همچین تصمیم ابلهانه ای بگیره؟
متین انگشت اشاره اش رو بالا آورد و شاعر گونه گفت:

- تو در جریان نیستی ولی تو ایران خیلیا از این تصمیما میگرن بعدشم هرگز فراموش نکن به دنبال هر توپی یه بچه هم هست

- هیچ توپی اینجا نیست متین حتی ساعت دو شب هیچ بچه ای هم اینجا نیست فقط حرکت کن تا سرمو نکوبیدم تو شیشه

متین در حال حرکت موعظه کردنش رو هم شروع کرد:
- باشه باشه یکم خوددار باش. اصلا خوب نیست تو این سن انقدر عصبی باشیا. هرچند اگر نظر پزشکی منو بخوای تو دچار ضعف اعصاب شدی احتمالا یه عامل بیرونی یا درونی هست که داره روح و روانت رو به بازی میگیره

یونگی متعجب پرسید:
- یعنی تو واقعا نمیدونی اون عامل چیه؟
- نه مگه خودت میدونی؟ خب اگه میدونی چرا ازش دوری نمیکنی؟ واسه سلامت روانت خیلی بهتره اینجوری

یونگی ارنجش رو به لبه پنجره تکیه داد و با آه عمیقی گفت:
- متاسفانه نمیتونم ازش دوری کنم چون یه ساعت خنده هاش رو نبینم دلم تنگ میشه

سمت متین برگشت تا ببینه از شنیدن همچین جمله عاشقانه ای کف کرده یا نه اما درست همون موقع متین برای بار سوم محکم روی ترمز کوبید و باز داد یونگی رو درآورد:

- چیه متین؟ دوباره چیه؟ نگو یکی رو دیدی که از پنجره خونه شون توی طبقه چهارم سرش رو بیرون کرده
متین خندید خب البته اینم پیشنهاد خوبی بود ولی دلیلش این نبود:

-نه فقط یه ماشین داره از جلو میاد
یونگی در حال باز کردن کمربندش گفت:
- اون ماشین داره از جلو میاد تو مسیر و لاین خودشه و حتی قرار نیست به تو بخوره فقط پیاده شو خودم میشینم دیگه روانیم کردی

متین شیطانی خندید و از ماشین پیاده شد جاشو با یونگی عوض کرد و در حال بستن کمربندش پرسید:
- آهان راستی قبلش داشتی میگفتی واسه چی نمیتونی از اون عامل بیرونی دوری کنی؟

یونگی نگاه چپی به متین انداخت و در حال راه افتادن با تشر جواب داد:
- یادم نمیاد الان به تنها چیزی که میتونم فکر کنم اینه که اون عامل بیرونی رو تا میخوره بزنم
متین طعنه انداخت:

- بیا شانس ما رو میبینی من هی تاکید میکنم روزی صد بار خاطر نشان میکنم ددی جان عزیز من میخوای تنبیه کنی تو تخت تنبیه کن بعد ایشون تو تخت یه پیشی کیوت ملایم میشه خارج تخت هی میخواد بزنه و تنبیه کنه

I'm not okWhere stories live. Discover now