part 41

1.2K 241 207
                                    

در ماژیک رو گذاشتم و بعد از بین وسایل بالشتک رو برداشتم و با یه شال دور شکم جیمین بستم متعجب پرسید:
- این واسه چیه دیگه؟
- تغییر قیافه

- شکم جزء قیافه حساب میشه؟
- هیس هیچی نگو اینجا شکم شخصیت مرده ندیدی کل مردای عرب اینجا شکم دارن

یکی از رو بنده ها رو برداشتم و براش بستم اینبار به جای پیله کردن استقبال کرد:
- ایول از این ماسک عربیا که سلبریتیا اینجا میزنن شناخته نشن

کل این سفر چند روزه رو ترجیه داده بودم از حجاب و روبنده حرفی نزنم و به دروغ گفته بودم هرکس که روبنده داره یه سلبریتی عربه که این ماسکا رو زده شناخته نشه.

چون واقعا نمیدونستم چطور باید به این جماعت اسیای شرقی حالی کنم ما مردای اسیای غربی چقدر شهوتی و بی اراده هستیم که حتما و بلا استثنا با دیدن گردی صورت زنانمون تحریک میشیم

روبنده خودم هم بستم و چادرعبایی رو دست جیمین دادم و خودم هم بعد از پوشیدن چند تا کت روی هم برای اینکه مبادا از روی اندامم شناخته بشم چادر رو سرم کردم و همراه هم بدون هیچ دردسر یا شناسایی از هتل خارج شدیم و بدون دونستن مقصد برای اولین تاکسی دست تکون دادم.

با نشستن توی تاکسی بالا خره تونستم یه نفس عمیق بکشم و از استرس شناخته شدن خلاص بشم هرچند بعید بود که منیجر سجین حتی به مغزمش خطور کنه که این زن حامله و زن چاق عرب همون جیمین و متین دردسر ساز خودش باشن.

با صدا نوتیف اینستا گوشی برداشتم و پیام فن پیج سروه رو باز کردم سلفی که امروز موقع فیلمبرداری جلوی آبنمای دوبی گرفته بودم رو کنار یه سلفی از مبین رو به روی برج ایفل آپ کرده بود و کپشن نوشته بود:

- یه برادرم تو فرانسه داره عکسبرداری میکنه اون یکی تو دوبی بعد من تو این خراب شده نشستم دارم واسه امتحان دین و زندگی تقلب مینویسم خدای این انصاف نیست

از کپشنش به خنده افتادم و خواستم در جوابش چیزی تایپ کنم که جیمین به بازوم زد و اهسته گفت:
- چکار میکنی پس؟ به راننده بگو میخواییم بریم شیرینی فروشی.

اوه خدای من اصلا فکر اینجاشو نکرده بودم. شیرینی به عربی چی میشد؟
رو شونه مرد راننده زدم و فراموش نکردم با یه صدای زنونه بپرسم:
- اخوی، البرادر، اخوی

راننده سمتم برگشت و با گقتن نعم نشون داد حواسش به منه باز خوب بود تو مدرسه نعم رو یاد گرفته بودم.
دستم رو حالت کیک تولد گرد گرفتم و شمع فرضی روی کیک رو فوت کردم و گفتم:

-انا ذهب تو الکیک التولد
مرد یکم فکر کرد و بعد گفت:
- ها نذهب حلویات

نذهب؟ چرا اول ذهب مصصدر منفی کردن گذاشت؟ اگه نمیخواستم برم که چرا سوار تاکسی شدم این راننده تاکسیم خنگ بودا

I'm not okWhere stories live. Discover now