part 30

1.7K 237 267
                                    

برای کوکی و هوسوک و نامجون همه چیز خوب پیشرفت و بعد نوبت جیمین شد همه چیز خوب بود تا اینکه ثانیه هشتم سگش تصمیم گرفت خر بازی در بیاره و سمت جیمین بپره و اینجوری اونم مثل جین شکست خورد.

نگاهم سمت جین برگشت که همچنان دور از ما نشسته بود و ادام رو نوازش میداد پس گفتم:
- حتی اگه به حرفت گوش نمیده حداقل وفادار کنارت میمونه دقیق لنگه خود ماست

آخرین نفر نوبت سگ‌ من هولی بود منتظر بودم بازم شوگا برای انجام مسابقه ببرش اما یونگی با یه لبخند موذی خندید و گفت:

- پاشو این اخری رو خودت انجامش بده.
خودم رو مظلوم گرفتم و گفتم:
- ولی اگه بپره سمتم من درجا سکته میکنم بی اوچو میشیدا

تهیونگ گونه ام رو کشید و گفت:
- نگران نباش تو تا خود بوسان هم بری اون دنبالت نمیاد تازه واست بای بای هم میکنه

یونگی هم تایید کرد:
- اره کافیه یه قیافه ددی طور بگیری که تا ده سال دیگه هم جرات نکنه نزدیکت بشه

از حرفاشون پیدا بود که خودم بر سر خودم اورده بودم پس به ناچار از جا بلند شدم اما فراموش نکردم زهرم رو بریزم لپ یونگی کشیدم و متلک انداختم:

- ددی بودن که تخصص توعه چاگیو

ددی نیم خیز شد و من با اخرین سرعت از دستش در رفتم وبا فاصله مطمئن از هولی و ددیش ایستادم و برای این بار تهدیدش کردم:

- وای به حالت باز بیای سمت من فهمیدی؟
با فاصله خیلی زیاد ازش ایستادم و تهیونگ طعنه زد:
- یکم دیگه بری عقب به من، توی بوسان میرسی

یونگی خندید و با ایستادنش پشت سر من حواسم رو پرت کرد نگاهم سمتش برگشت و در صدم ثانیه دیدم که به هولی اشاره میکنه که سمتش بیاد و یهو مغزم بعد سالها شروع به کار کرد و در کثری از ثانیه همه چیز رو پردازش و نتیجه گیری کرد

نگاهم سمت هولی برگشت که خوشحال داشت سمت ما میدوید جیغ بلندی کشیدم و در جا پا به فرار گذاشتم که البته این حرکتم نه تنها باعث خنده پسرا که حتی باعث خنده عوامل شد.

دور تا دور محوطه رو دویدم و جیغ زدم:
- دنبال من نیا اسیر میشی. نیا بابا جان نیا... آقا میگم من موندنی نیستم برو واسه خودت یه همبازی هم قد خودت پیدا کن. بابا یکی جلو این هیولا رو بگیره. ددیش پاشو بیا جلو این پسر لنگ درازت رو بگیر

و در حال جیغ زدن از روی جین و آدام که گوشه پرچین نشسته بودن پریدم اما بخت باهام یار نبود و روی چمنا لیز خوردم و درست به موقع و قبل از سقوط توسط دو دست قوی وسط زمین و آسمون نگه داشته شدم.

یونگی با ترس و نگرانی نگاهم کرد و پرسید:
- حالت خوبه اوچو آسیب ندیدی؟
صدای کوکی از پشت سرم نشون میداد که اونم از سمت دیگه فرشته نجات من شده و هولی رو بغل کرد:

I'm not okTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang