part 13

1.4K 270 370
                                    

بعد از یه روز طولانی بالاخره به خوابگاه برگشتیم درست وسط اتاق کوچیکی که سالن صداش میکردیم طاق باز دراز کشیدم و گفتم
- واقعا هیچ جا خونه آدم نمیشه.

جیمین و تهیونگ درست از بالای سرم رد شدن و به اتاق رفتن.

جین همراه کیسه های خوراکی داخل اومد و کیسه ها رو روی میز گذاشت. از اونجایی که هنوز درآمد انچنانی نداشتیم بیشتر اوقات با پول خودش خرید میکرد. هوسوک و یونگی من رو دور زدن و سمت اتاق رفتن و جونگ کوک بالا ی سرم تکیه به کمد زد و نشست و دستش رو مثل ماتم زده ها زیر چونه اش گذاشت و به نقطه ای خیره شد.

نامجون اخرین نفر وارد شد و بالای سرم ایستاد و گفت:

- اوچو میشه صحبت کنیم؟

بلند شدم و با پاهای دراز شده نشستم و لبخند زدم:

- البته هیونگ.

با در خروجی اشاره کرد و گفت:

- باید بیرون حرف بزنیم

شونه بالا انداختم و دنبالش رفتم همراه هم به پشت بوم رفتیم و روی کرسی که اونجا بود نشستیم. صورت و حالت جدی نامجون باعث میشد که ترسم از حالت جدیش برگرده اما بدون حرف فقط منتظرش موندم. بعد از یکم سکوت بالاخره شروع کرد:

- راستش امروز با جین حرف زدم.

برای تلافی دعوای روز اول عادت داشتم که هربار هیونگاش رو هیونگ صدا نمیکرد به روش بیارم پس تاکیدی وسط حرفش رفتم:

- جین هیونگ

چپ چپ نگاهم کرد اما از اونجایی که میدونست حق با منه بجای هر حرفی جمله اش رو تصحیح کرد:

- من امروز با جین هیونگ حرف زدم. درباره اون رد انگشتای کمرت و جای گاز رو سینه ات.

یعنی هنوز بیخیال این موضوع نشده بودن؟ نمیخواستم بهشون بگم که این کار یونگی بوده در واقع از اونجایی که یونگی درباره تصادف چیزی به پسرا نگفته بود و فقط گفته بود از پله ها افتاده پس نمیتونستم حدس بزنم اون تصادف و درد شونه یونگی برای بقیه اعضا هنوز راز باشه یا نه؟

اگر کسی در این باره باید حرف میزد اون یونگی بود نه من. نامجون بی وقفه ادامه داد:

- من درک میکنم که تو یه خارجی هستی و شاید فرهنگ کشورت با کره فرق داشته باشه اما من به عنوان هیونگت باید یه چیزایی رو برات توضیح بدم.

با تعجب پرسیدم:

- چه چیزایی؟

خیلی مستقیم سر اصل مطلب رفت:

- تو میدونی کاندوم چیه مگه نه؟

طوری یهویی گفت که اب دهنم توی گلوم پرید و به سرفه افتادم. چند تا ضربه توی کمرم زد و گفت:

I'm not okHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin