میساکی نمیدونست سرپا گرفتن یعنی چی یا اصلا واسه چی کسی باید شلیک زیگ زاگ تمرین کنه اما اینو خوب میدونست الان حس حسادت متین رو تحریک کرده و نباید یه ثانیه بیشتر اینجا بمونه پس با یه خداحافظی کوتاه از اتاق بیرون رفت
متین سمت یونگی برگشت و تهدید آمیز گفت:
- جدی اگه نمیرسیدم میخواستی باش بری حمام؟
- خب آره چه اشکال داره؟- اشکال نداره، جدی اشکال نداره؟ یونگیا این اژدهای تو یادت رفته کجا متولد شد؟ دقیقا تو حمام اونم از این حمام فکستنیا که گوشه اش تشت میذاشتیم لباس میشستیم بعد الان بعد عمری پیری و کوری کشیدن با تو سزای عشق بی حد و حصر من این بود که تو با این جینگول خوشگله که از اسمش عواقب کار پیداست بری تو حمام وان دار با کف عطردار؟
یونگی به این نق زدن کیوت دوست پسرش خندید و با ذوق از اینکه هنوزم انقدر براش مهمه که نسبت به همه چیزش حس حسادت داره گفت:
- من این همه با بقیه اعضا میرم حمام اژدها متولد نشده تا الان اژدهای من فقط وقتی تورو میبینه متولد میشه
متین نگاهی از بالا تا پایین انداخت و با اینکه از حرف یونگی خوشش اومده بود اما به روی خودش نیاورد مبادا پرروش کنه دستش رو زیر زانوی یونگی انداخت و در حالی که بغلش میکرد گفت:
-والا خوش به حالت جای ددی و بیبی عوض شده جای اینکه تو منو اغفال کنی ببری حموم من دارم میبرم حمومت بدم.
توی وان آروم طوری که به شونه اش آسیبی نبینه خوابوندش کتش رو از تنش دراورد و گوشه ای سمت سینک روشویی انداخت و بعد خم شد تا درجه آب رو تنظیم کنه در حال تنظیم درجه یادش نرفت به نق زدنش ادامه بده:
- ای روزگار از شوگر ددی داشتنم یه ددی پرپری زپرتی به ما رسید باید سرپاش بگیرم شام و ناهارشو بدم حمومش کنم
یونگی با خنده گفت:- من که ازت نخواستم انجام بدی منیجر دارم به چه خوشگلی خودش داوطلبانه میخواست حمومم بده و تازه...
متین با عصبانیت سمت یونگی برگشت انگشت اشاره اش رو تهدید وار سمت یونگی گرفت و با خشم غرید:
- یبار دیگه از خوشگلی منیجرت تعریف کنی چشاتو درمیارمیونگی به جای ترسیدن یا عصبی شدن به پهنای صورت خندید با اینکه درداور بود ولی کمی خم شد و انگشت متین رو آروم بوسید و از صمیم قلب گفت:
- هیچکس اندازه تو واسه من قشنگ نیستنیش متین به صورت اتومات شل شد:
- خیلی خب باشه خر شدم
یونگی دست متین رو رها نکرد بیشتر سمت خودش کشیدش و اغواکننده زمزمه کرد:
- باهام حموم کنمتین با وجود اینکه وسوسه شده بود اما توجهی نکرد نگاهی به لباس خیس تن یونگی کرد و گفت:
- ببین انقدر عصبیم کردی یادم رفت حتی لباستو دربیارم
YOU ARE READING
The END
Fanfictionفصل آخر از سری مجموعه im not ok و paper cuts دوستان تازه وارد توجه کنید به دلایلی واتپد پارت ها رو به هم ریخته آپ کرده از روی لیست میتونید به ترتیب شماره پارت ها مطالعه کنید این بوک شامل پارت یک تا صد و پنجاه هست