نویسنده به این خوبی کجا دیدین از پارت چهارم اسمات شروع کنه🤣 البته دوستان زیر هجده سال نخونن🤬
به سزای مکی که یونگی از گردنش گرفته بود لاله گوشش رو گاز کوچیکی گرفت و در حال لیس زدنش وسوسه آمیز گفت:
- اگه بم بگی دوست دارم امشب باهات میخوابمیونگی میخواست متین از چشماش بخونه اما قدرت این که خودش رو بلند کنه تا به چشمای متین نگاه کنه رو نداشت پس خیلی آروم شروع به بوسیدن گردن و سیب گلوش کرد و بین بوسه هاش کلی ملایمت و عشق ریخت تا خودش از این بوسه ها حرفش رو بفهمه
بوسه هاش که ادامه دار شد و سمت گوش هاش رفت متین با حس خوبی که بهش دست داده بود شدیدا جنگید این انصاف نبود اون حتی دوست دارم هم نشنیده بود اما الان طوری از بوسه های یونگی تحریک شده بود که حس میکرد عضو برآمده اش در حال شمشیر بازی با عضو یونگیه طعنه آمیز بین ناله هاش گفت:
- هی ددی تو قانع کردن آدما خیلی کارت خوبه
و در حین گفتن این حرفا برای تلافی هم که شده انگشتش رو بین خط باسن یونگی کشید که البته خراشی که ناخنش ایجاد کرد باعث ناله کردن یونگی شدراضی از کارش دستش رو بیرون کشید و با احتیاط یونگی رو بلند کرد طوری که به شونه اش آسیبی نرسه و پرسید:
-مطمئنی میخوای انجامش بدیم؟ تو هنوز کامل خوب نشدییونگی به عمد دستش رو طوری روی سینه متین گذاشت که نیپل حساسش رو لمس کنه و بعد اروم به عقب هلش داد طوری که متین مجبور شد در جهت دستاش تکیه زده به دیوار پشت سرش لبه وان بشینه و بعد با یه نیشخند گفت:
- فقط کمکم کن تو به جای من حرکت کنمتین گیج شد منظورش رو نفهمیده بود اما وقتی یونگی بین پاهاش قرار گرفت و با تکیه زدن به پاهاش مقابلش زانو زد متین تازه منظورش رو فهمید با قرار گرفتن زبون گرمش روی سر حساسش عمیق آه کشید و لبه وان رو محکم چنگ زد.
لعنتی مریض بود اما هنوزم شدیدا ماهر بود زبونش رو دور کوچکی داد و اینبار یکم عمیق تر فرو کرد متین انقدر غرق خلسه بود که یادش رفته بود یونگی گفته بود که تو به جای من حرکت کن سرش رو خم کرد و به یونگی که بدون نگاهش کردنش در حال بلعیدن هرچی که داشت بود نگاه کرد.
چرا با نگاه کردنش و دیدنش توی این حالت بیشتر تحریک میشد؟
یونگی بعد از آخرین بوسه اش سرش رو عقب کشید و سعی کرد بدون کمک متین دراز بکشه اما با به درد افتادن شونه اش آخ خفیفی گفت که متین رو به خودش آوردبرای دراز کشیدن کف وان نیمه پر کمکش کرد و بعد مردد بالای سرش ایستاد نمیدونست دقیقا باید چیکار کنه پس یونگی کمکش کرد:
- شلوارت رو در بیار بیا بشین روی شکمم
خب این حرکت برای متین زیادی خجالت اور بود همچنان با تردید بالای سر یونگی ایستاد و به وضعیت خودشون نگاه کرد
BẠN ĐANG ĐỌC
The END
Fanfictionفصل آخر از سری مجموعه im not ok و paper cuts دوستان تازه وارد توجه کنید به دلایلی واتپد پارت ها رو به هم ریخته آپ کرده از روی لیست میتونید به ترتیب شماره پارت ها مطالعه کنید این بوک شامل پارت یک تا صد و پنجاه هست