با دقت بین مسافرایی که میومدن رو نگاه میکرد و با دیدن خواهرش بین اون همه مسافر که یه کت قشنگ سفید و یه شلوار لی یخی پوشیده بود دستش رو بالا برد و براش بای بای کرد تا اون رو متوجه خودش بکنه سروه به محض دیدنش همونجا دسته چمدونش رو ول کرد و سمتش دویید و خودش رو توی بغل برادرش انداخت با اینکه حتی نمیدونست کدوم برادرش دنبالش اومده
مبین با خنده به روش آورد:
- من کدومم؟
- هر کدوم که باشی دلم برات تنگ شده
مبین دستش رو گرفت و در حال رفتن به سمت چمدونش گفت تا برسیم وقت داری تشخیص بدی و قبل از اینکه سروه بخواد استین لباسش رو بالا بزنه گفت:- یا تقلب نکن
سروه خندید و پز داد:
- حتی به تقلب نیازی ندارم تو مبینی
مبین دسته چمدون خواهرش رو گرفت و در حال کشیدنش پرسید
- از کجا فهمیدی؟- خب تو بغلم کردی متین بود نمیکرد
هردو در حال رفتن به سمت خروجی فرودگاه حرف میزدن
- بی انصاف نباش ایران بودیم هر بار میخواستی بغلت میکرد- آره ولی هر بار من میخواستم نه هر بار اون میخواست
نگاه زیر چشمی به کنار دستش کرد و آهسته گفت:- مبین سمت راستت رو نگاه نکن اما یه دختره همش خم میشه زیر کلاهت رو ببینه فکر کنم شناختنت
مبین حتی سمتی که سروه گفته بود رو نگاه نکرد و فقط با احتیاط گفت:- خیلی خب آمادگی داشته باش هر وقت گفتم دستت رو بدی به من و هر دو سمت پارکینگ بدوییم
سروه با ذوق خندید:- آخ جون باز من اومدم پیش شما زندگیم پر از هیجان شد
اما حتی قبل از اینکه بخواد کاملا ذوق زده بشه دختر این بار جلوی راه مبین ایستاد و سوالی پرسید:- ببخشید اما شما یکی از دوقلو های کیپاپ نیستی؟
مبین چمدون رو بلند کرد و یهویی گفت:
- فقط هر سمتی من دوییدم بدوهردو به سمت پارکینگ فرودگاه شروع به دوییدن کردن و با دوییدن اون دو تا، دختر هم همراه دوستاش که پشت سرش ایستاده بودن به سرعت دنبالشون دوییدن
مبین به محض ورود به پارکنیگ پشت اولین ستون قایم شد و بعد از رد شدن دخترا آهسته و با احتیاط از لای ماشینا رد شد تا به ماشین خودش برسه چمدون رو گذاشت و همراه سروه سوار ماشین شد و هر دو با یه نگاه بهم زیر خنده زدن و سروه وسط خنده هاش گفت:
- وای خدا خیلی خوش گذشت
مبین با تعجب نگاهش کرد:
- خوش گذشت دیوونه ای دختر؟ دو هفته پیش که با رابین گیر افتادیم بچه ام داشت سکته میکرد از ترس
سروه شونه بالا انداخت و گفت:- خب دیگه حلال زاده به عمه اش نرفته وگرنه به اونم خوش میگذشت ولی گزارشش رو دیدم فنات اعلام کرده بودن تورو با بچه توی مرکز خرید دیدن ولی هیچ عکسی منتشر نشده بود اصلا وایسا ببینم چرا گوگول عمه رو نیاوردی ببینم
ESTÁS LEYENDO
The END
Fanficفصل آخر از سری مجموعه im not ok و paper cuts دوستان تازه وارد توجه کنید به دلایلی واتپد پارت ها رو به هم ریخته آپ کرده از روی لیست میتونید به ترتیب شماره پارت ها مطالعه کنید این بوک شامل پارت یک تا صد و پنجاه هست