part 33

851 193 233
                                    

مبین اروم افرین رو گفت یوجین رو روی تختش گذاشت و پتو رو روش کشید و بعد از گفتن شب بخیر به اتاق خودش برگشت متین با وجود این همه سر و صدا هنوزم خواب بود طوری که باعث نگرانی مبین شد

آهسته طوری که بیدارش نکنه نفساش رو چک کرد و بعد از اینکه خیالش راحت شد دست متین رو گرفت و چشماشو بست هنوز حتی درست خوابش عمیق نشده بود که این بار با صدای گریه نوزاد از خواب پرید نچی کشید و خوابالود لگد کوتاهی به ساق پای متین زد و گفت:

- متین... یا تینا پاشو شیر بچه رو بده
متین خوابالو ناله کرد:
- خودت دست نداری یا پا؟
- من سری قبل بیدار شدم پاشو نوبت توعه

متین با موهای بهم ریخته از خواب بیدار شد و سمت بچه رفت پتو رو دورش گرفت و بغلش کرد و در حال اروم تکون دادنش سمت آشپزخونه رفت تا شیر بچه رو اماده کنه بعد از دادن شیر و گرفتن باد معده اش بچه رو دوباره خوابوند و به تخت برگشت اما انگار این بچه امشب خواب نداشت که دوباره دوساعت بعد آژیر خطرش بلند شد

مبین کلافه از خواب بیدار شد و گفت:
- مگه بهش شیر ندادی؟
متین حتی زحمت باز کردن چشماشم به خودش نداد
- دادم گرسنش نیست حالا که نوبت توعه ببین جاشو خیس نکرده؟
مبین کلافه و خواب الود نق زد:
- آه لعنتی چرا فقط دستشوییا به من میفته
***

تا صبح چند بار دیگه با گریه بچه بیدار شدن و وقتی دیدن دیگه نزدیک به صبحه و خوابیدن فایده ای نداره متین با کلافگی پیشنهاد داد:
- میخوای کلا نخوابیم؟ دیگه چیزی به صبح نمونده خوابیدن فایده نداره

مبین خودش رو توی بغل متین انداخت و خوابالو گفت:
- میتونیم هم یه کاری کنیم من میخوابم تو شیفت وایسا باز گریه کرد ارومش کنی
- نخیر نمیشه یا جفتمون با هم بیدار میمونیم یا جفتمون با هم میخوابیم

مبین با خنده سرشو توی گردن متین کرد و از عمد موقع گفتن عمیق نفس کشید:
- با اون با هم بخوابیمش بیشتر موافقم
متین که منظور برادر منحرفش رو خوب فهمیده بود ضربه ای به پس گردنش زد و گفت:

- پاشو گمشو منحرف پاشو یه کاری کنیم خواب از سرمون بپره
مبین کامل از بغلش بیرون اومد و در حال مالیدن گردنش گفت:
- نه تو قهوه میخوری نه من بهت شیرتوت فرنگی بدم توت فرنگی من؟

جمله اخر رو وقتی گفت که داشت لپ متین رو میکشید متین دستش رو پس زد و در حال بلند شدن گفت:
-بیا بریم یه کاری پیدا کنیم که سرمون گرم شه

مبین روی تخت طاق باز دراز کشید و سرش رو سمت متین خم کرد و گفت:
- چکار کنیم؟
متین نگاهی به گوشیش کرد و گفت:
- کیک تولد درست کنیم؟
- کیک تولد واسه کی؟

متین به حواس پرتی برادرش ریز خندید و اینبار اون لپ مبین رو کشید و گفت:
- شیرشکلات حواس پرت من امروز تولدمونه

The ENDWhere stories live. Discover now