part 15

928 209 372
                                    

خسته از یه ضبط خیلی طولانی لباسش رو عوض کرد و همراه نیومنیجرش که الان دیگه واسه خودش اولد منیجری حساب میشد سمت ماشین رفت انقدر خسته بود که حتی قدم هاش هم شل و ول بود
تو این فیلمبرداری باید بجز بازیگری مسئولیت های نویسنده رو هم قبول میکرد و همین زیادی خسته اش کرده بود صدای مبین که اسمش رو صدا میزد باعث شد سرجاش بایسته و سمتش برگرده

مبین چند قدم باقی مونده رو دویید و با رسیدن به متین دستش رو گرفت صدای جیغ چند تا طرفداری که بیرون لوکیشن فیلمبرداری بنر به دست ایستاده بودن باعث خنده متین شد:

- پسره سرتق از عمد دستمو گرفتی؟
مبین با خنده بینی متین رو کشید و باز صدای جیغ طرفدارایی که معلوم نبود آرمی هستن یا اکسوال رو درآورد و گفت:

- برادر باهوش داشتن هم دردسره ها هر کار میکنم سریع دلیلش رو میفهمی ولی جون تو بین تین شیپری خونم کم شده بود این مدت همش مگی ترند بود و فقط حرف مراقبتای تو از یونگی هیونگ بود حسودیم شده بود

متین خندید و دستش رو از دست برادرش بیرون کشید و در حال رفتن به سمت ماشینش گفت:
- کاری نداره که عزیزم از استیج بیفت و به خودت آسیب بزن بعد از تو هم مراقبت میکنم فقط قبلش خودت و اون دوست پسرت رو یه دل سیر میزنم‌ که مراقب برادر من نبودین

حالا هر دو به ون های کمپانیشون رسیده بودن مبین پرسید:
- با من نمیای؟ دستمو بگیر تو راه یکم بخوابم خستمه
- من از تو خسته ترم میخوام فقط زود برسم خوابگاه و بخوابم

- خب بیا با هم تو راه میخوابیم تو که واست فرق نمیکنه رو تپه میخم خوابت میبره اگه خسته باشی
متین نگاهی به جمعیت کم طرفدارا کرد و مردد جواب داد:
- اوکی بیا یکم بیشتر ذوق زده شون کنیم

و بعد سمت منیجرش برگشت و گفت:
- اولد منیجر جان من با ماشین داداشم میرم خوابگاه تو میتونی برگردی خونتون
منیجرش فقط سر تکون داد و با یه خداحافطی کوتاه رفت و بعد هردو پسر بین صدای جیغ بلند طرفدارا سوار ماشین شدن و مبین پرسید:

- چرا بهش میگی اولد منیجر؟
متین در حال بستن کمربندش گفت:
- با اومدن منیجر جدید دیگه اون نیومنیجر نیست و تبدیل به اولد منیجر شده

مبین هم کمربندش رو بست و جواب داد:
- اوه همون منیجر خوشگلتون؟ اون روزی چند تا عکس ازش با یونگی هیونگ دیدم واقعا خوشگل بود

متین دست مبین رو که سمتش دراز شده بود توی دست گرفت و نق زد:
- هیچم خوشگل نیست بیشتر شبیه دم کنی میمونه
- اوه ببین اینجا چی داریم یه نفر به منیجر دوست پسرش حسودی میکنه

خواست دستش رو از دست مبین بکشه و در همون حال گفت:
- تو انگار زیادم خوابت نمیاد بهتره من برگردم با ماشین خودم برم
مبین اما دستش رو محکم نگه داشت و دستاشو دور بازوش حلقه کرد و در حالی که سرش رو به شونه اش تکیه میداد گفت:

The ENDDonde viven las historias. Descúbrelo ahora