خسته از یه ضبط خیلی طولانی لباسش رو عوض کرد و همراه نیومنیجرش که الان دیگه واسه خودش اولد منیجری حساب میشد سمت ماشین رفت انقدر خسته بود که حتی قدم هاش هم شل و ول بود
تو این فیلمبرداری باید بجز بازیگری مسئولیت های نویسنده رو هم قبول میکرد و همین زیادی خسته اش کرده بود صدای مبین که اسمش رو صدا میزد باعث شد سرجاش بایسته و سمتش برگردهمبین چند قدم باقی مونده رو دویید و با رسیدن به متین دستش رو گرفت صدای جیغ چند تا طرفداری که بیرون لوکیشن فیلمبرداری بنر به دست ایستاده بودن باعث خنده متین شد:
- پسره سرتق از عمد دستمو گرفتی؟
مبین با خنده بینی متین رو کشید و باز صدای جیغ طرفدارایی که معلوم نبود آرمی هستن یا اکسوال رو درآورد و گفت:- برادر باهوش داشتن هم دردسره ها هر کار میکنم سریع دلیلش رو میفهمی ولی جون تو بین تین شیپری خونم کم شده بود این مدت همش مگی ترند بود و فقط حرف مراقبتای تو از یونگی هیونگ بود حسودیم شده بود
متین خندید و دستش رو از دست برادرش بیرون کشید و در حال رفتن به سمت ماشینش گفت:
- کاری نداره که عزیزم از استیج بیفت و به خودت آسیب بزن بعد از تو هم مراقبت میکنم فقط قبلش خودت و اون دوست پسرت رو یه دل سیر میزنم که مراقب برادر من نبودینحالا هر دو به ون های کمپانیشون رسیده بودن مبین پرسید:
- با من نمیای؟ دستمو بگیر تو راه یکم بخوابم خستمه
- من از تو خسته ترم میخوام فقط زود برسم خوابگاه و بخوابم- خب بیا با هم تو راه میخوابیم تو که واست فرق نمیکنه رو تپه میخم خوابت میبره اگه خسته باشی
متین نگاهی به جمعیت کم طرفدارا کرد و مردد جواب داد:
- اوکی بیا یکم بیشتر ذوق زده شون کنیمو بعد سمت منیجرش برگشت و گفت:
- اولد منیجر جان من با ماشین داداشم میرم خوابگاه تو میتونی برگردی خونتون
منیجرش فقط سر تکون داد و با یه خداحافطی کوتاه رفت و بعد هردو پسر بین صدای جیغ بلند طرفدارا سوار ماشین شدن و مبین پرسید:- چرا بهش میگی اولد منیجر؟
متین در حال بستن کمربندش گفت:
- با اومدن منیجر جدید دیگه اون نیومنیجر نیست و تبدیل به اولد منیجر شدهمبین هم کمربندش رو بست و جواب داد:
- اوه همون منیجر خوشگلتون؟ اون روزی چند تا عکس ازش با یونگی هیونگ دیدم واقعا خوشگل بودمتین دست مبین رو که سمتش دراز شده بود توی دست گرفت و نق زد:
- هیچم خوشگل نیست بیشتر شبیه دم کنی میمونه
- اوه ببین اینجا چی داریم یه نفر به منیجر دوست پسرش حسودی میکنهخواست دستش رو از دست مبین بکشه و در همون حال گفت:
- تو انگار زیادم خوابت نمیاد بهتره من برگردم با ماشین خودم برم
مبین اما دستش رو محکم نگه داشت و دستاشو دور بازوش حلقه کرد و در حالی که سرش رو به شونه اش تکیه میداد گفت:
ESTÁS LEYENDO
The END
Fanficفصل آخر از سری مجموعه im not ok و paper cuts دوستان تازه وارد توجه کنید به دلایلی واتپد پارت ها رو به هم ریخته آپ کرده از روی لیست میتونید به ترتیب شماره پارت ها مطالعه کنید این بوک شامل پارت یک تا صد و پنجاه هست