متین منظور یونگی رو خوب میفهمید خیلی دقیق میدونست با اون کارش چه بلایی سر روح و روان اطرافیانش به خصوص مبین و یونگی که زودتر از بقیه و تو وضعیت به مراتب بدتری پیداش کرده بودن آورده اما واقعا برای برگردوندن اون روز و انجام ندادنش هیچ قدرتی نداشت
پس تنها کاری که میتونست رو انجام داد دستاشو دور کمر یونگی حلقه کرد و سعی کرد با یه شوخی کوچیک یونگی رو بخندونه:
- هی تو همین الانشم دیونه ای که منو دوست داری- دوست دارم خیلی زیادم دوست دارم
بیشتر از دوسال از رابطه شون میگذشت اما هنوزم وقتی یونگی اینطور مستقیم و بدون ایما و اشاره بهش دوست دارم میگفت قلبش تکون میخوردیونگی بیشتر خودش رو به تن متین چسبوند و ادامه داد:
- میدونم با اینکه قول داده بودم دیگه ناراحتت نکنم بازم ناراحتت کردم ولی هرکاری بخوای میکنم جبرانش کنم. اگه تو بخوای دیگه باهاش حرف نمیزنم حتی نگاهشم نمیکنم... لعنتی چه چرتیه دارم میگم من حتی صد سالم نگاهش کنم باز هیچ کس بجز تو توی چشمای من قشنگ نیستمتین از این اعتراف کلافه اش خوشش اومد و ریز خندید و گفت
- هی ددی لازم نیست نگاهش نکنی یا باهاش حرف نزنی همین که بغلش نکنی کافیه
یونگی خودش رو از اغوش متین فاصله داد سرش رو بالا گرفت و با متین چشم تو چشم شد و گفت:- هیچ وقت نکردم اون بخاطر بازی بود اما قول میدم دیگه حتی بازی هم نکنم حاضرم سنگین ترین جریمه ها رو تو بازی قبول کنم ولی تو جریمه ام نکنی که یه روز کامل ندید بگیریم وقتی تو ندید میگیریم یاد اون روزایی میفتم که ازم دوری میکردی تا...
لبای متین که روی لبهاش نشست در جا ساکت شد نه بوسیدش نه حتی گازش گرفت فقط برای چند ثانیه لبش رو روی لباش گذاشت تا ساکتش کنه دوست نداشت اون روزا رو یادآوری کنن لبشون که از هم فاصله گرفت نگاهش خیره چشماش موند و جدی گفت:
- و دیگه هیچ وقت هم بخاطر اینکه طرف اونو بگیری من رو جلو نمیندازی
- دیگه هیچ وقت طرفشو نمیگیرم قول میدم اون لحظه به تنها چیزی که میتونستم فکر کنم نجات دادن یه ادم بی گناه بود که به این شغل و حقوقش نیاز داشتیادم رفت اونی که ازت خواسته بود هیچ وقت گناه هیچ کس رو گردن نگیری و به جاش مجازات نشی خودم بودم چکار کنم گاهی حسود میشم دلم میخواد مثل دوست پسرم که یهو انقدر بزرگ و عاقل شده که در روز جون خیلیا رو با یه هشتگ نجات میده حتی شده ناجی یه نفر باشم
متین با لبخند دهنش رو سمت گوشای یونگی برد و اهسته پچ زد:
- اوه ددی شاید ندونی اما تو همین الانش هم ناجی من بودی بدون عشق تو من هیچ وقت زنده نمیشدم
***همه با ظاهر و لباسای اراسته جلوی دوربین نشسته بودن و به صحبت های استف گوش میدادن:
- تم برنامه به صورت چالشیه همتون باید اون کاری که توش بد هستین و بلدش نیستین رو انجام بدین و بدون دخالت هیچ شخص دیگه ای یه آهنگ همراه با ام ویش بسازید و موقع کار روی این موضوع هم همیشه یه دوربین همراهتون هست تا از مراحل کار فیلم بگیره
YOU ARE READING
The END
Fanfictionفصل آخر از سری مجموعه im not ok و paper cuts دوستان تازه وارد توجه کنید به دلایلی واتپد پارت ها رو به هم ریخته آپ کرده از روی لیست میتونید به ترتیب شماره پارت ها مطالعه کنید این بوک شامل پارت یک تا صد و پنجاه هست