part 65

790 174 189
                                    

با رفتن دخترا متین از جاش بلند شد و یه نفس راحت کشید و با خنده گفت:
- خوب فرار کردیما نزدیک بود لو بریم

یونگی در حال نفس نفس زدن نق زد:
- همش تقصیر توعه دیگه کلاهتو واسه چی درآوردی؟ اصلا کدوم دنسری انقدر زود نفسش میگیره

- تو خودتم داری نفس نفس میزنی به من پیله نکن فقط
هر دو با هم چشم تو چشم شدن و فقط بعد از سه ثانیه صدای خنده شون مغازه خالی از خریدار رو برداشت فروشنده با تعجب به دو تا مشتدی عجیبش نگاهی کرد و به ترکی پرسید:

- میتونم کمکتون کنم؟
جفت پسرا ترکی بلد نبودن و متوجه حرفش نشدن اما نگاه یونگی که برای انگلیسی جواب دادن بالا اومده با خوردن به قفسه وسایل فروشگاه گرد شد متین هم رد نگاه یونگی رو زد و در جا خشک شد و زیر لبی پرسید:

- یااا منحرف منو کجا آوردی؟
یونگی چشم درشت کرد و با تعجب پرسید:
- منحرف؟ تو اونی نبودی که اولین بار از این وسایل خرید من که فقط داشتم نجاتت میدادم

اما متین انگار حتی یه کلمه از حرفای یونگی رو هم نشنید چون نگاهش سمت یکی از قفسه ها رفت و بعد با ذوق گفت:
- ددی بیا اینجا رو ببین

یونگی به شور و شوق مبین نگاهی انداخت و در حالی که دنبالش میرفت با افسوس سر تکون داد و طوری که متین بشنوه گفت:
- به من میگه منحرف اما خودش دنبال خرید این وسایل میدوه واقعا که شاهکاره

و بعد این بار متین رو مستقیم مخاطب قرار داد:
- بگو ببینم فرشته پاکی و طهارت چی دیدی به این منحرف نشون بدی؟

متین یه تل گربه ای برداشت و روی موهای یونگی گذاشت و با خنده گفت:
- ببین الان دقیقا واقعا شبیه این پیشی های بی اعصاب شدی که آماده پنجول کشیدنن

باید با خودش اعتراف میگرد اشتباه کرده؟ دوست پسرش جدی جدی انگار فرشته پاکی و معصومیت بود که بین این همه وسایل سکسی فقط یه تل گربه ای کیوت چشمش رو گرفته بود هرچند که تمام این افکار با حرکت بعدی متین دود شد و به هوا رفت یه پلاگ دم گربه ای هم برداشت و با شیطنت گفت:

- ببین دمشم داره
دم رو سمت پشت شلوار یونگی برد اما هنوز به مقصد نرسیده یونگی دستش رو پس زد و شاکی تل رو هم برداشت و گفت:
- تا این پیشی عصبی حسابی به خدمتت نرسیده آدم شو

متین که به هدفش رسیده بود و حرص یونگی رو درآورده بود راضی از کارش خندید و وسایل رو سر جاش گذاشت و سراغ قفسه بعدی رفت یه شی بلند صورتی رو برداشت و باز سر به سر یونگی گذاشتی:

- یونگیا اینجا رو ببین حتی پلاستیکیش هم از مال تو بزرگتره
یونگی وسیله رو از دست متین کشید با همون به بازوش ضربه زد تا تنییهش کنه و بعد وسیله رو سر جاش گذاشت و متین که هنوز نق و نوق یونگی رو نشنیده بود به شیطنتش ادامه داد:

The ENDWhere stories live. Discover now