متین بی اراده از قالب نقشش بیرون اومد و صادقانه پرسید:
- چجوری میخوای لمسم کنی؟
باز به کمک ارنج نیمخیز شد لبای متین رو کوتاه بوسید و ملایم پرسید:
- اجازه میدی؟عقلش نمیخواست اجازه بده میترسید و این ترس مانعش میشد اما قلبش خودش رو به دیوار سینه اش میکوبید و میگفت دلم برای یونگی تنگ شده نمیخوام بخاطر تردیدای تو از دستش بدم بخاطر من بهش اجازه بده و این وسط متین مردد بود
با تردید نگاهش رو بین چشمای آروم یونگی که بهش اطمینان میداد هیچ خطری از جانب من تهریدت نمیکنه گردوند و بعد با اینکه صد در صد خیالش راحت نشده بود اما از روی تنش کنار رفت دقیقا کنارش روی تخت دراز کشید وچشماشو محکم بست و نامطمئن گفت:
- هر کاری دوست داری بکن
یونگی بلند شد به جای خیمه زدن روی تنش فقط کنارش نشست و سمتش خم شد و یه بوسه کوتاه روی مچ دستش زد دستش رو توی دست گرفت و انگشتاش رو لا به لای انگشتاش قفل کرد و شروع به بوسیدن بند به بند انگشتای دستش کرد و بعد نوک انگشت وسطش رو خیلی کوتاه و ریز مکید
از شیطنتش متین لبخند کوچکی زد یونگی که کاملا واکنش هاش رو زیر نظر ذاشت با دیدن لبخندش خیالش راحت تر شد
استین گشاد پیرهن رو پایین کشید و سانت به سانت پوست دست متین رو بوسه بارون کرد و همین طور پایین اومد به بازوهاش که رسید گاز محکمی از گردی سفید روی بازوش که متین میگفت جای واکسن اطفال بوده گرفت و یادش نرفت بعد جای گاز گرفتگیش رو لیس بزنه
یکی از ارنج هاش رو کنار تن متین به تخت تکیه زد و بعد در حالی که با دست دیگه اش لاله گوشش رو نوازش میکرد سرش رو لای گردنش برد و اروم زمزمه کرد:
- آقای دکتر باید چیکار کنم که دوست پسرم بفهمه من هیچ وقت قصد اذیت کردنش رو ندارم؟
گاز ریزی از گردنش زد و دوباره در حالی که نفسش پوست گردنش رو مور مور میکرد زمزمه کنان گفت:
- چکار کنم بفهمه انقدر دوسش دارم که همیشه بیشتر از خودم نگران اونم؟سرش رو بلند کرد با متین چشم تو چشم شد و خالصانه گفت:
- چکار کنم بهم اعتماد کنه آقای دکتر؟متین دستاشو دو طرف صورت یونگی گذاشت صورتش رو قاب کرد و جواب داد:
- شایدم به تو اعتماد داره اما واقعا دست خودش نیستیونگی فاصله کم بینشون رو برداشت پیشونی متین رو اروم و طولانی بوسید و گفت:
- تو دکتری بهم بگو چکار کنم که همه چیز برگرده دست خودش؟ من دلم واسه وقتایی که همه چیز دست خودش بود تنگ شده. دلم واسه وقتایی که به میل خودش بهم نزدیک میشد تنگ شده واسه وقتایی که به جای اینکه هات باشه خیلی کیوت پاهاشو بالا میگرفت میگفت نمیخوای شروع کنی تنگ شده واسه وقتی که طوری رانندگی میکرد که منو سکته بده که فقط آخر جاده بتونه با من باشه تنگ شده دکتر بهم بگو چکار کنم که بازم بتونه کامل و بدون هیچ تردیدی دوسم داشته باشه؟
YOU ARE READING
The END
Fanfictionفصل آخر از سری مجموعه im not ok و paper cuts دوستان تازه وارد توجه کنید به دلایلی واتپد پارت ها رو به هم ریخته آپ کرده از روی لیست میتونید به ترتیب شماره پارت ها مطالعه کنید این بوک شامل پارت یک تا صد و پنجاه هست