کم کم داشت تصمیم میگرفت بلند بشه و دنبال متین بگرده و به زور مجبورش کنه بیاد کنارش بخوابه چون الان دیگه به مرحله ای رسیده بود که بدون متین کنارش خوابش نمیبرد
اما درست بعد از اینکه پتو رو کنار زد در باز شد و متین برگشت خواست بپرسه کجا موندی پس ،اما ترسید از اینکه بازم جوابی نشنوه پس فقط خیره حرکات متین موند سمت کمد رفت و تیشرت تنگش رو با یه پیرهن گشاد سفید عوض کرد و به جای شلوار اسلش مارکش هم یه شلوار کوتاه سفید پوشید
بعد خیلی راحت انگار نه انگار کار عجیبی کرده به تخت رفت و در دورترین فاصله نسبت به یونگی خوابید و بعد از زدن ماسکش پتو رو روی خودش کشید همه این کاراش باعث تعجب یونگی شد.
دقیقا داشت چیکار میکرد؟ متین هیچ وقت با لباس کنارش نمیخوابید همیشه نهایتا یه باکسر تنش بود و تازه انقدر دور؟ اون هیچ وقت تا کرمش رو سر یونگی خالی نمیکرد خوابش نمیبرد
جدای از اون تا یونگی رو به التماس نمینداخت از اون ماسک اکسیژن کوفتی استفاده نمیکرد تمام اینا باعث میشد یونگی با خودش فکر کنه یه چیزی این وسط عجیبه با احتیاط متین رو صدا کرد:
- متیناجوابی نشنید پس هنوزم قهر بود خودش رو جلو کشید و دستش رو روی کمر متین گذاشت و باز صداش کرد اما بازم واکنشی نگرفت خیلی خب باید مثل خودش رفتار میکرد آهسته شروع به قلقلک دادن متین کرد
اما بازم تنها واکنشی که از متین گرفت این بود که از جا پرید نفس عمیقی کشید و بدون نگاه کردن به یونگی نچ کشیده ای گفت که کلافگیش رو نشون داد و بعد بازم یونگی رو کاملا نادیده گرفت و با خودش نگفت "نمیذاره بخوابم" گفت "خوابم نمیبره"
ماسک رو برداشت خم شد ماسک رو روی میز گذاشت و بجاش گوشیشو از روی میز برداشت و دوباره با نادیده گرفتن یونگی سر جاش دراز کشید و مشغول بازی با گوشیش شد یونگی دست برنداشت
سرش رو توی گودی گردن متین فرو کرد و شروع به منت کشی به سبک خودش کرد به عمد عمیق نفس کشید و گفت:
- بوی خوبی میدیمتین اهمیتی نداد و به کار قبلیش ادامه داد یونگی اینبار بوسه ریزی رو رگگردن متین زد و وقتی دید متین هنوزم اهمیت نمیده شروع به زدن بوسه های پشت سر هم روی گردن متین کرد و متین بازم بی اهمیت موند
در حالت عادی اینجور وقتی سمت یونگی خم میشد سرش رو توی شونه اش پنهان میکرد و بین ناله هاش موهاش رو نوازش میکرد اما الان انگار یونگی و بوسه هاش کاملا روح باشن حتی حسشون هم نمیکرد! چرا هیچ واکنشی نداشت؟
یونگی سرش رو از گردن متین بیرون اورد و به چهره اش که حتی یه اثر ریز از تحریک شدگی هم نداشت نگاهی کرد و بعد با اخم سرش سمت گوشی متین برگشت دقیقا داشت به چه کوفتی نگاه میکرد که میتونست انقدر با قدرت بوسه های یونگی رو نادیده بگیره؟

YOU ARE READING
The END
Fanfictionفصل آخر از سری مجموعه im not ok و paper cuts دوستان تازه وارد توجه کنید به دلایلی واتپد پارت ها رو به هم ریخته آپ کرده از روی لیست میتونید به ترتیب شماره پارت ها مطالعه کنید این بوک شامل پارت یک تا صد و پنجاه هست