- کریم رو درست نگفتی ولی میبخشمت. کریم آب منگل میشناسیش. آره از ما نه از اونا آره که بریم دوا خوری. تو نمیری به موت قسم اصلا ما تو نخش نبودیم. آره نه گاز دنده دم هتل کوهپایه دربند اومدیم پایین یکی چپ یکی راست یکی بالا یکی پایین عرق و آب جو جور شد رو تخت نشسته بودیم داشتیم می خوردیم اولی رو رفتیم بالا به سلامتی رفقا لول لول شدیم
هم زمان با این حرف خودش رو چهار شونه گرفت و دستاش رو لاتی تکون داد و بدون وقفه و رپ طور ادامه داد:
- دومی رو رفتیم بالا به سلامتی جمع پاتیل پاتیل شدیم سومی اومدی بریم بالا آشیخ علی نامرد ساقی شد گفت بریم بالا ما هم رفتیم بالا گفت به سلامتی میتی، تو نمیری به موت قسم خیلی تو لب شدم این جیب نه اون جیب نه تو جیب ساعتی ضامن دار اومد بیرون رفتم اومدم دیدم کسی نیست همه خوابیدن گفتم هه ته ته گفت ر ته ته یکی گذاشت تو گوشم چشم واز کردم دیدم تو مریض خونم حالا ما به همه گفتیم زدیم شما هم بگین زده خوبیت نداره!
همه این حرفا رو با اینکه به کره ای گفته بود ولی چون نصفشون هیچ ترجمه دقیقی حتی به فارسی هم نداشت هیچ کس چیزی نفهمید و فقط اون لحن لاتیش و چاله میدونیش واسه بقیه جذاب به نظر اومد و باعث خنده ویمین و کولاک ارمیا توی کامنت ها شد
جیمین با خنده گفت:- الان این خوفناک بود؟
- اره بابا الان اگه مبین اینجا بود پراش میریخت
جیمین دستاشو دور گردن متین حلقه کرد و با خنده گفت:- پس چرا من دلم میخواد از شدت کیوتیت درسته قورتت بدم
متین دست جمین رو از دورش باز کرد و با شیطنت گفت:
- نمیتونی که
به جای جیمین تهیونگ پرسید:
- چرا؟متین بی حرف فقط با شیطنت شونه بالا انداخت و تهیونگ جیمین در جا به پشت دوربین نگاه کردن که یونگی دست به کمر ایستاده بود و خیلی جدی نگاه شون میکرد جیمین بی حرف سرجاش نشست و حرکتش متین و تهیونگ رو به خنده انداخت
متین برای اینکه تابلو بازی در نیاورده باشن بحث رو عوض کرد:
- نمیتونی چون من قابل هضم نیستماین نحوه پیچوندنش بیشتر خنده تهیونگ رو دراورد و هر سه خیره سیستم شدن که ببین واقعا ارمیا همچین دلیلی رو باور کردن یا نه اما متین با یه پیام دیگه مواجه شد با ذوق پیام مبین رو به ویمین نشون داد:
- ببینید هیونگا بهتون گفتم مبین ببینه پراش میریزه نوشته خودم ریختم پرام موند
بین سیل پیام هایی که داشتن برای خودشون مگی و بین تین شیپ میکردن دنبال پیام های مبین گشت و پیام بعدی رو خوند:- لاتیشو پر کردی کجا داری میری؟... یا موبینا خیلی جذاب شده بودم مگه نه؟
بین پیامهایی که رد میشد چشمش به چند تا پیام که داشتن هشتگ اموالت رو چطور خرج میکنی رو میفرستادن بی توجهی کرد و پیام بعدی مبین رو خوند:
YOU ARE READING
The END
Fanfictionفصل آخر از سری مجموعه im not ok و paper cuts دوستان تازه وارد توجه کنید به دلایلی واتپد پارت ها رو به هم ریخته آپ کرده از روی لیست میتونید به ترتیب شماره پارت ها مطالعه کنید این بوک شامل پارت یک تا صد و پنجاه هست