part 2

1.3K 255 522
                                    

جیمین یه بطری شیر توت فرنگی سمت متین گرفت و به جای گفتن بخور فقط اسمش رو صدا زد متین بدون اینکه چشمش رو از یونگی برداره فقط سرش رو تکون داد:
-نمیخورم

جیمین بطری رو روی تخت مقابل متین گذاشت و تهدید امیز گفت:
- باشه پس صبر کن برم یه سورنگ بگیرم از راه بینیت بهت تزریق کنم اینجوری شاید بخوری

متین سرش رو برگردوند و به جیمین که برخلاف همیشه اش جدی و ترسناک شده بود نگاه کرد جیمین یه آه کشید و گفت:
- نگران نباش دیدی که دکتر چی گفت حالش خیلی زود خوب میشه

متین سرش رو روی تخت به دست یونگی تکیه داد و مظلومانه گفت:
- ولی گفت طول میکشه که خوب شه گفت یه مدت نباید کار کنه یا حتی خودش غذا بخوره و حمام کنه

جیمین با دلسوزی موهای متین رو بهم ریخت و سعی کرد ارومش کنه:
- نگران نباش دونسنگ مهربونم این روزا هم میگذره
متین لباشو جمع کرد و گفت:

- اما آخه هیونگ اون بدبختی که باید غذا دهنش بذاره و حمومش بده حتما منم از الان میدونم رسما قراره نوکر بی جیره مواجب حضرت آقا باشم تازه به جونم نق هم بزنه وای حالا همش به کنار کی قیام اژدها رو قراره ساپورت کنه؟

جیمین چند ثانیه به متین نگاه کرد و بعد با دیدن لبخند شیطنت امیز متین با همون بطری شیرتوت فرنگی به بازوی متین کوبید:
- منو بگو فکر کردم نگران یونگی هستی آقا نگران خودشه

متین فقط خندید خب معلومه که نگرانش بود. تمام مدتی که یونگی رو بی هوش از زیر اوار بیرون کشیدن تا وقتی که به بیمارستان رسوندنش و دکتر گفت شونه آسیب دیده اش ضربه خورده و باید سریع عمل بشه

یا حتی وقتی پشت در اتاق عمل منتظر بود به تنها چیزی که فکر میکرد از دست دادن یونگی بود و این فکر تا سر حد مرگ دیوونه و نگرانش کرده بود. دلش نمیخواست هیچ وقت هیچ کس رو از دست بده حس از دست دادن بدترین چیزی بود که تا الان تجربه اش کرده بود و تازه این رو متینی میگفت که بدتر از این ها هم از سر گذرونده بود. اما قرار نبود با نشون دادن ترس و نگرانیش به بقیه اونا رو  هم ناراحت کنه

جیمین خودش رو روی کاناپه گوشه اتاق انداخت و گفت:
- اشکال نداره اگه من یکم بخوابم؟ احساس تنهایی نمیکنی؟

همه پسرا به اجبار مینجر به خوابگاه برگشته بودن اما کسی زورش به بیرون کردن متین نرسید و برای همین جیمین مونده بود که متین رو تنها نذاره در واقع فقط احساس خطر میکرد،خود متین انقدرضعیف به نظر میرسید که نیاز به مراقبت داشت.

متین فقط یکم گردن کشید و وقتی مطمئن شد که جیمین با اون ساعد روی چشماش چیزی نمیبینه باز سرش رو روی دست یونگی تکیه داد و انگشتش رو با دست آزادش گرفت و به لباش نزدیک کرد و بوسید و آروم زمزمه کرد:

The ENDDonde viven las historias. Descúbrelo ahora