part 73

779 166 285
                                    


پسرا شروع به بازی کردن درست جلوی جایی که ایستاده بودن یه تابلو اعلانات بود که عکس نقاشی شده پسرا رو زده بودن همه جلوی تابلو ایستادن و سعی کردن بین اون نقاشیا تصویر خودشون رو پیدا کنن متین نقاشی خودش رو از تابلو برداشت و نق زد:

- خدایی این منم؟ خوشگل ترین عضو بنگتن رو اینجوری میکشن آخه؟ نقاش این کوفتی کی بوده؟
جین نق زد:

- یا کی گفته که تو خوشگل ترین بنگتنی پس من اینجا چیم؟
- هیونگ تو دومین عضو خوشگل بنگتنی
- نخیر همه دنیا میدونن من ورد واید هندسامم

- همه دنیا هم میدونن من ورد واید بیوتیفولم
جین به لجبازیش با متین ادامه داد:
- و دقیقا اینو کی گفته؟

- ددیم
سرش رو سمت یونگی که ایستاده بود و با لذت به این کل کل نگاه میکرد برگردوند و پرسید:

- ددی من قشنگ ترم یا جین هیونگ
یونگی فقط نگاهش کرد یعنی الان واقعا میتن انتظار داشت یونگی جلوی دوربین برنامه جواب بده واسه من تو از همه قشنگ تری؟

معلومه که هیچی نمیگفت نگاه عاقل اندر سفیهی به این دوتا بچه دراز انداخت و سری تکون داد و بی حرف راهش رو کشید و رفت و با رفتنش متین باز کولی بازی درآورد:

- خیلی خب از این لحظه به بعد ماموریت من تغییر کرد بجای ماموریت فردی و پیدا کردن ارمی بمب من دارم دنبال نقاش افتضاح این عکس میگردم
و بعد در حالی که راهش رو کشید تا بره بلند داد زد:

- یاااا نقاشا کجایی بیا کاریت ندارم
و این وسط فقط کارگردان بیچاره مونده بود که دقیقا باید با این بشر چیکار کنه؟

صد و خورده ای قسمت از ران بی تی اس گذشته بود اما هنوزم نتونسته بود با شخصیت این بچه آشنا بشه امروز وقتی در حال خوندن سناریو دیده بودش خوشحال بود که بالاخره این بچه هم بعد از صد و خورده ای قسمت قراره آدم بده اما خدایی اصلا توقع این رو نداشت که اینجوری وسط روستا راه بیفته و نقاشی به دست داد بزنه " یا نقاشا خودتو نشون بده

فقط میخوام بهت نقاشی یاد بدم"
از اون سمت هم تهیونگ رو داشت که برعکس متین کاملا تو نقش و کانسپتش فرو رفته بود و فیلمبردارش رو مجبور کرده بود ارباب صداش کنه و حتی بهش اسم خدمتکاری زمان چوسان هم داده بود
و فاجعه درست زمانی بود که این دوتا بهم رسیدن

متین هنوزم خیلی ریلکس وسط روستا قدم میزد و اسم نقاش رو با یه الف تهش خیلی صمیمانه صدا میکرد:

- نقاشا... چاگیا... عسلم... گوگول مگول... بیا عمو شاهزاده ایرانی کارت داره... واست جلاد از ایران کادو اوردم... انقدر خوشگله، رنگ صورتی متالیک، ببینی عاشقش میشی... نقاش جونم

همون لحظه به تهیونگ رسید تهیونگ خیلی رسمی نود درجه خم شد و گفت:
- چی شاهزاده رو به اینجا کشونده

The ENDOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz