به صورت ناخودآگاه از خواب بیدار شد و طبق عادت اولین کاری که کرد چک کردن نفسای متین بود از اونجایی که ماسک همراهشون نبود بدون دستگاه اکسیژن خوابیده بود و همین یونگی رو نگران میکرد
اوایل برای چک کردن نفسای متین ساعت تنظیم میکرد اما بعد از مدتی ساعت بدنش تنظیم شده بود و هر دو ساعت بیدار میشد نفساش رو چک میکرد و دوباره میخوابید
موهای متین که توی صورتش ریخته بود رو کنار زد و با احتیاط انگشتش رو زیر بینی متین گرفت از نفس کشیدنش که خیالش راحت شد یه نفس عمیق کشید و از متین فاصله گرفت و با دقت نگاهش کرد
حالت موهاش بخاطر فعالیت شدیدشون و نوازش های خودش کاملا بهم ریخته بود اما هنوزم میکاپ داشت و همین چشماش رو حتی وقتی بسته بود هم خمار و هوس انگیز میکرد
کف دست چپش رو که مشت شده کنار صورتش گذاشته بود رو بوسید و با لبخند نگاهش کرد احتمالا تنها خوش شانسی زندگیش اون تصادف بود متین رو بخاطر اون تصادف داشت حتی نمیتونست تصور کنه اگر متین توی زندگیش نبود با چه انگیزه ای قرار بود زندگی کنه
الان تنها انگیزه زندگیش شاد کردن متین بود کسی که خنده های جادویی داشت اما این روزها زیاد نمیخندید
با احتیاط متین رو روی کوسن کاناپه خوابوند طوری که بیدارش نکنه و خودش از کاناپه پایین اومدروی میز جلوی کاناپه نشست و گوشیش رو برداشت و شروع به نوشتن لیریک که با دیدن متین غرق در خوابش بهش الهام شده بود کرد متین براش دقیقا مثل یه شعر خوش ریتم بود اینجوری که فقط دیدنش کافی بود که همه اون چیزایی که کل امروز به ذهنش نیومده بود رو الان روی صفحه بیاره:
ازت خوشم میاد
بدون هیچ دلیل دیگه ای، ازت خوشم میاد
وقتی لبخندت رو میبینم دیگه هیچی از دنیا نمیخوام
چون فقط ازت خوشم میادمیخوام درمورد روزی که گذروندی حرف بزنیم
گوش دادن به داستانات شده عادتم
انگار کوتاه ترین مدت توی روزمهمیخوام همه ی نگرانیهات رو بشنوم
بیا مسئولیتهات رو باهام شریک شو
از اون بار سنگینی که داری تحمل میکنی راحت میشیمیتونی تا وقتی که اَبر ناراحتی از چشمای شفافت محو شه بهم تکیه کنی
چیه که باعث شده انقدر زمان سختی رو بگذرونی؟خب در واقع حقیقت این بود متین هیچ وقت ناراحتیا و مشکلاتش رو بهش نمیگفت همیشه سعی میکرد مخفیش کنه یا تنهایی حلش کنه این یونگی رو نگران میکرد خاطره خوبی از زمانی که متین سعی کرده بود مشکلاتش رو تنهایی حل کنه نداشت
متین توی خواب تکونی خورد و با یه چشم نیمه باز نیم خیز شد و با دیدن یونگی که دقیقه روبروش روی میز نشسته بود خواب آلود پرسید:
- چرا بیدار شدی؟

STAI LEGGENDO
The END
Fanfictionفصل آخر از سری مجموعه im not ok و paper cuts دوستان تازه وارد توجه کنید به دلایلی واتپد پارت ها رو به هم ریخته آپ کرده از روی لیست میتونید به ترتیب شماره پارت ها مطالعه کنید این بوک شامل پارت یک تا صد و پنجاه هست