part 124

640 173 219
                                    

به صورت ناخودآگاه از خواب بیدار شد و طبق عادت اولین کاری که کرد چک کردن نفسای متین بود از اونجایی که ماسک همراهشون نبود بدون دستگاه اکسیژن خوابیده بود و همین یونگی رو نگران میکرد

اوایل برای چک کردن نفسای متین ساعت تنظیم میکرد اما بعد از مدتی ساعت بدنش تنظیم شده بود و هر دو ساعت بیدار میشد نفساش رو چک میکرد و دوباره میخوابید

موهای متین که توی صورتش ریخته بود رو کنار زد و با احتیاط انگشتش رو زیر بینی متین گرفت از نفس کشیدنش که خیالش راحت شد یه نفس عمیق کشید و از متین فاصله گرفت و با دقت نگاهش کرد

حالت موهاش بخاطر فعالیت شدیدشون و نوازش های خودش کاملا بهم ریخته بود اما هنوزم میکاپ داشت و همین چشماش رو حتی وقتی بسته بود هم خمار و هوس انگیز میکرد

کف دست چپش رو که مشت شده کنار صورتش گذاشته بود رو بوسید و با لبخند نگاهش کرد احتمالا تنها خوش شانسی زندگیش اون تصادف بود متین رو بخاطر اون تصادف داشت حتی نمیتونست تصور کنه اگر متین توی زندگیش نبود با چه انگیزه ای قرار بود زندگی کنه

الان تنها انگیزه زندگیش شاد کردن متین بود کسی که خنده های جادویی داشت اما این روزها زیاد نمیخندید
با احتیاط متین رو روی کوسن کاناپه خوابوند طوری که بیدارش نکنه و خودش از کاناپه پایین اومد

روی میز جلوی کاناپه نشست و گوشیش رو برداشت و شروع به نوشتن لیریک‌ که با دیدن متین غرق در خوابش بهش الهام شده بود کرد متین براش دقیقا مثل یه شعر خوش ریتم بود اینجوری که فقط دیدنش کافی بود که همه اون چیزایی که کل امروز به ذهنش نیومده بود رو الان روی صفحه بیاره:

ازت خوشم‌ میاد
بدون هیچ دلیل دیگه ای، ازت خوشم میاد
وقتی لبخندت رو میبینم دیگه هیچی از دنیا نمیخوام
چون فقط ازت خوشم‌ میاد

میخوام‌ درمورد روزی که گذروندی حرف بزنیم
گوش دادن به داستانات شده عادتم
انگار کوتاه ترین مدت توی روزمه

میخوام همه ی نگرانی‌هات رو بشنوم
بیا مسئولیت‌هات رو باهام شریک شو
از اون بار سنگینی که داری تحمل میکنی راحت میشی

میتونی تا وقتی که اَبر ناراحتی از چشمای شفافت محو شه بهم تکیه کنی
چیه که باعث شده انقدر زمان سختی رو بگذرونی؟

خب در واقع حقیقت این بود متین هیچ وقت ناراحتیا و مشکلاتش رو بهش نمیگفت همیشه سعی میکرد مخفیش کنه یا تنهایی حلش کنه   این یونگی رو نگران میکرد خاطره خوبی از زمانی که متین سعی کرده بود مشکلاتش رو تنهایی حل کنه نداشت

متین توی خواب تکونی خورد و با یه چشم نیمه باز نیم خیز شد و با دیدن یونگی که دقیقه روبروش روی میز نشسته بود خواب آلود پرسید:
- چرا بیدار شدی؟

The ENDDove le storie prendono vita. Scoprilo ora