part 139

581 164 192
                                    

مبین کسل و بی حوصله تک تک برگه های جلوش رو میخوند و با خوندن هر کدوم به یه سمت پرتشون میکرد پسرا با نگرانی خیره رییس کمپانی شون بودن با دور انداخته شدن اخرین برگه همشون از سر افسوس آه کشیدن مبین نگاهی به همشون کرد و گفت:

- اگه الان اس ام بودیم رییس سرمون داد میزد و میگفت این اراجیف چیه نوشتین اما من بهتون اینو نمیگم فقط میگم بیشتر تلاش کنید شماها بهترینید پس خیلی بهتر از اینا لایق تایتل دبیوتونه
یکی از پسرا ناامید از همه اهنگ هایی که نوشته بودن و رد شده بود نالان گفت:

- هیونگ نیم نمیشه خودتون بنویسیدش؟
-معلومه که میشه اما اون وقت شما چجور گروهی هستین؟ گروهی که خودش نمیتونه یه دبیو قدرتمند بسازه قراره چطور سلف پرودیوسری بشه؟
مانی یهویی از جا بلند شد و با شور و شوق گفت:

- بچه ها غر زدن مثل بچه های مهد کودکی تموم کنید بیایین بریم رو آهنگ های جدید کار کنیم

حیف که حوصله خندیدن نداشت وگرنه قاه قاه به این حرف میخندید حیف که این بچه از خیلی از اعضا کم سن تر و کم تجربه تر بود وگرنه حتما لیدر خوبی میشد با لبخند محکی گفت:

- شرمنده وسط های کردنتون مزاحم میشم جناب مانی خان اما الان به زحمت تمین سونبه نیم رو راضی کردم برای تدریس دنس بهتون بیان اینجا زحمتی نیست فعلا مراجعه کنید اتاق تمرین حالا وقت واسه آهنگ ساختن زیاده

مانی با خجالت سرشو زیر انداخت و چشم گفت و بقیه پسرا خندیدن و از جا بلند شدن تا به اتاق تمرین برن

بعد از رفتن شون مبین سرش رو روی میز گذاشت و یه نفس عمیق کشید فایده نداشت هر چقدر سرش رو با کار و زندگی گرم میکرد بازم از دلتنگیش واسه برادرش کم نمیشد گوشی رو برداشت و شماره سوهو رو گرفت بعد از چند تا بوق جوابش رو داد:

- موبینا
- جونا من دلم تنگ شده باید چیکار کنم؟
سوهو یکم مکث کرد تا منظور مبین رو متوجه بشه و بعد پرسید:
- میخوای بیام با هم بریم بیمارستان؟
مثل بچه ها نق زد:

- نمیخوام برم بیمارستان هر وقت میرم اونجا دکتر شروع میکنه درباره اهدا عضو حرف زدن
سوهو با احتیاط گفت:
- مبین شاید باید...

مبین حتی نمیخواست بشنوه:
- گفتم نه حرفشم نزن
- اما عزیزم متین اینجوری داره عذاب میکشه
اینبار دیگه از کوره در رفت:

- منم دارم عذاب میکشم کدومتون میفهمین من نمیتونم بدون متین زنده باشم؟ ما با هم دنیا اومدیم بایدم با هم بمیریم فهمیدین؟ میخوای من بمیرم؟

سوهو ساکت موند واقعا نمیدونست چی بگه نمیخواست یه بحث دیگه در این باره داشته باشن به اندازه کافی توی این دو هفته درباره اش بحث کرده بودن برای اروم کردن مبین هم که شده گفت:

The ENDWhere stories live. Discover now