part 46

733 187 377
                                    

نامجون خیلی سریع اطاعت کرد یه گوجه از توی یخچال برداشت و چون تخته برش رو پیدا نکرد یه بشقاب برداشت و شروع به خورد کردن کرد هرچند نمیشد اسمش رو خورد کردن گذاشت فقط سه دقیقه طول کشید تا گوجه رو از وسط برش بده و در نهایتم یه گوجه از وسط نصف شده له شده داشتن

متین با افسوس آه کشید شاید حق با میساکی بود و اون دوتا واقعا خرابکار بودن اما نه نباید تسلیم میشد الان جلوی دوربین بودن پس باید یه پیام انگیزشی به آرمیاش میداد:
- هیونگ ناامید نشو تو میتونی همیشه اولین بار سخته

میساکی به امید اینکه دست بردارن اظهار نظر کرد:
- ولی اینکه اولین بارش...

با نگاه تیز متین که همراه یه لبخند شیطانی دیگه بود ساکت شد نامجون با احتیاط شروع به برش دادن نیمه گوجه کرد اما فشار دستش انقدر زیاد بود که گوجه بجای برش خوردن فقط لهیده تر شد نگاهی به پوست گوجه وا رفته و اب گوجه تو بشقاب انداخت و گفت:

- اوووم به نظرت همین خوب نیست؟
متین سری با افسوس تکون داد و در حال کنار زدن نامجون گفت:
- هیونگ خواهشا... همین کارا رو کردی پشت سرمون شایعه ساختن ما آشپزخونه ممنوعیم یکم تمرکز کن ما باید شهرتمون رو نجات بدیم

چاقو رو از دست نامجون گرفت و با اعتماد به نفس گفت:
- خوب دقت کن یاد  بگیر

نامجون خیلی جدی سر تکون داد و با دقت به متین نگاه کرد متین چاقو رو مثل یه تبر بالای سرش گرفت و سه ثانیه بعد محکم روی نیمه تقریبا سالم گوجه کوبید اما قدرت ضربه اش انقدر ریاد بود که نیمه گوجه روی زمین افتاد و بشقاب از وسط ترک خورد و شکست. نامجون با لحن سرزنشگر پرسید:

- ببخشید ولی دقیقا کدوم قسمتش رو باید یاد میگرفتم همین الان نگفتی ما باید شهرتمون رو نجات بدیم؟ فقط بیا بیخیال شهرتمون بشیم من مشکلی با اینکه اسمم رو هاجیما صدا کنن ندارم

متین چشم غره ای بهش رفت و گفت:
- اما من با اینکه رالف خرابکار صدام کنن مشکل دارم فقط یه گوجه و بشقاب دیگه بده من

میساکی با احتیاط پرسید:
- میخوایین من گوجه ها رو خورد کنم؟

صدای نه گفتن متین و اره گفتن نامجون هم زمان شد میساکی با گیجی نگاهشو بینشون گردوند و بعد یهو پرسید:
- بوی سوختنی نمیاد؟

نگاه هر سه شون سمت ماهیتابه که ازش دود بلند میشد برگشت و میساکی بدون حواس و کاملا غریزی سمت ماهیتابه دویید و خواست برش داره اما با سوختن دستاش ماهیتابه رو روی زمین رها کرد و جیغ کشید

نامجون سمتش رفت و دستش رو محکم گرفت و متین سریع با حوله آشپزخونه روی میز ماهیتابه رو از روی زمین برداشت و توی سینک انداخت و بعد حوله رو گوشه ای پرت کرد و سرزنش گر گفت:

The ENDOnde histórias criam vida. Descubra agora