یونگی فقط سر تکون داد و به اطراف نگاه کرد عملا هیچ کاری نبود که بخواد بکنه پس اصلا برای چی اومده بود؟ به کانتر تکیه داد و خونه سوبین رو با دقت از نظر گذروند
یه خونه شیک و ساده بود درست عین خونه خودشون اما پس چرا مبین انقدر این خونه رو دوست داشت اما متین برعکس از اون خونه متنفر بود؟
آهی کشید و سر تکون داد با تمام علاقه ای که به این خونه داشت باید بعد از رسیدن مبین از اینجا میرفتن.
متین همراه باکس کیک و قهوه برگشت و باکس رو روی میز گذاشت یونگی بی حرف قهوه رو توی قهوه ساز ریخت و حرارت ملایمش رو روشن کرد و در همون حال توضیح داد:
- این گرم نگهش میداره وقتی خواستی سروش کنی فقط این دکمه رو بزن و بعد قهوه رو بریز تو فنجون مبین خیلی با دقته پس اگه فنجون کثیف شد با دستمال پاکش کن.
کیک رو توی ظرف کیک گذاشت و ظرف رو روی میز قرار داد و بعد بسته های آماده هر دو رو دور ریخت و گفت:
- خیلی خب کار من تموم شد من دیگه برماما حتی قبل از اینکه جمله اش کامل تموم بشه باز هم زنگ در زده شد متین با استرس سمت در برگشت و گفت:
- اوه رسیدن
یونگی سریع گفت:- درو باز نکن تا من برم اون یکی خونه
متین اما بی توجه بهش دستشو روی شونه اش گذاشت و در حال هل دادنش توی اولین اتاق گفت:- چرت نگو دیر باز کنم زشته برو همینجا قایم شو تا این یارو بیاد و بره
یونگی نگاه شاکی ای به متین کرد اما متین بی توجه به اون سمت مانیتور رفت و یونگی مجبور شد وارد اولین اتاق در دسترس بشهبعد از جواب دادن به مانیتور با اینکه کره ایا فرهنگ استقبال نداشتن اما برای استقبال از اونا بیرون رفت و روی پله آخر منتظرشون ایستاد زن میانسالی در حالی که بچه رو بغل گرفته بود وارد شد و متین با دیدن بچه قلبش فشرده شد اگر سرنوشت اذیتش نمیکرد ممکن بود الان اون بچه برای خودش باشه
لبخند زد و گفت:
- سلام خیلی خوش اومدید
زن پله ها رو بالا اومد و در حال نفس نفس زدن تشکر کرد
متین سعی کرد با رابین ارتباط برقرار کنه:
- رابین آنیورابین اما بیشتر سرش رو توی شونه زن مخفی کرد زن با لبخند توضیح داد:
- نگران نباشید موقعی که داشتیم میومدیم از منم قایم میشد الان پیش من مخفی شده
متین موقر سر تکون داد:- مشکلی نیست درک میکنم از غریبه ها میترسه
دستش رو سمت ورودی خونه گرفت:
- لطفا بفرمایید داخل
زن در حال وارد شدن گفت:- زیاد مزاحمتون نمیشم فقط وظیفه دارم قبل از تحویل بچه محیط خونه رو بازرسی کنم
متین در رو پشت سرش بست و سعی کرد توضیح بده:- البته متوجهم هر جور که تمایل دارید فقط از اونجایی که ورود این آقا کوچولو یکم یهویی شد هنوز فرصت نکردیم اتاقش رو آماده کنیم فکر کنم با خودش برای خرید وسایل دلخواهش بریم خیلی بهتر باشه مگه نه رابین؟
YOU ARE READING
The END
Fanfictionفصل آخر از سری مجموعه im not ok و paper cuts دوستان تازه وارد توجه کنید به دلایلی واتپد پارت ها رو به هم ریخته آپ کرده از روی لیست میتونید به ترتیب شماره پارت ها مطالعه کنید این بوک شامل پارت یک تا صد و پنجاه هست