part 94

684 190 307
                                    

کوکی به این شوخی یونگی خندید و با سرخوشی به هیونگش که کم پیش میومد اینجوری مستقیم جلوی بقیه دوست پسرش رو لوس کنه نگاه کرد

متین اما با آرنج ضربه ای به سینه یونگی زد و ازش فاصله گرفت و گفت:
- نکن به من دست نزن هنوز ازت عصبانیم جلو دوربین اون کارو کردی

- واقعا نبوسیدمت که بعدشم ارزشش رو داشت بخاطر اون حرکتم مگی اول شد
متین با اخم سمتش برگشت و نق زد:

- دقیقا کجای همچین مسابقه لوسی ارزشش رو داشت که آبرو منو تو رسانه ملی ببری خب اون برنامه اگه پخش شه که از فردای روز پخش ملت تا یه هفته مگی رو ترند میکنن

یونگی خیلی جدی تاکید کرد:
- ارزشش رو داشت چون همون طور که بهت گفتم من متینم رو نه با کوک تین شریک میشم نه بین تین تو فقط مال مگی هستی

- من اصلا مال هیچکی نیستم مگه من کالام اموال کسی باشم من مال خودمم
یونگی اما بی توجه به قلدر بازی کیوت متین سمت کوکی برگشت و گفت:

- کوکی حالا که مشخص شد تو نوشتن داستانای مصور انقدر با استعدادی و هیونگ کوچولوت هم از داستانات حمایت میکنه یه نقاشی بکش از یه فیل که یه عروس با دامن پف پفی و موهای فرفری پشتش سواره و براش داستان بساز

با این حرفش متین طی یه حرکت یهویی اونو روی تخت انداخت روی شکمش نشست و شروع به کوبیدن مشتای آروم به سینه اش کرد یونگی اما به جای آخ گفتن فقط در حال قهقهه زدن دستای متین رو گرفت و بین خنده هاش گفت:

- چیه خب خودت گفتی اگه برات یه فیل بخرم باهام ازدواج میکنی و برام لباس عروس پف پفی میپوشی
متین در حال مشت کوبیدن با حرص جواب داد:

- من غلط بکنم بخوام با تو ازدواج کنم مگه از جونم سیر شدم

یونگی بالاخره تونست هر دو تا مچ دست متین رو بگیره هر دو رو سفت گرفت و با خنده به متینی که حالا ساکت با اون اخمای درهم روی شکمش نشسته بود و نگاهش میکرد لبخندی زد و گفت:

- راه دیگه ای نداری بهت که گفته بودم تو فقط میتونی تا اخر عمرت کنار من باشی نه هیچ شیپ توهمی کوفتی دیگه ای

کوکی بالاخره لبخند زدن به پهنای صورت به اون زوج کیوت رو تموم کرد از جا بلند شد و در حال رفتن سمت در با احتیاط گفت:

- فکر کنم وقتشه برم با ته ته آشتی کنم خوش بگذره هیونگای کیوتم
با بسته شدن در پشت سر کوکی یونگی مچ دست متین رو سمت خودش کشید و اینبار دستاش بجای مچ متین دور کمرش حلقه شد متین آهسته زمزمه کرد:

- میتونی الان ولم کنی به خواسته ات رسیدی کوکی رفت
یونگی اما در حال رسوندن لبهاش به لبهای متین آهسته پچ زد:

- از کجا میدونی خواسته ام رفتن کوکی بود؟ شاید هم فقط دلم برای داشتن دوست پسرم تنگ شده باشه.

The ENDDove le storie prendono vita. Scoprilo ora