صدای زنگ گوشی درست به موقع از دست خودش نجاتش داد تماس کوکی رو جواب داد:
- جونگ کوکاصدای زمزمه آهسته جونگ کوک رو شنید:
- هیونگ میتونی یه دقیقه پاشی بیای اینجا؟
- کجا؟
- برندشاپ متین- تو هنوز اونجایی؟ نباید زودتر از اینا میرفتی؟ مگه متین نگفت جلسه داره؟
صدای کوکی بازم پچ پچ کنان بود انگار میترسید کسی صداش رو بشنوه:- دقیقا بخاطر همین موندم بقیه پسرا رفتن کارائوکه اما من نتونستم برم وقتی داشتیم میرفتیم یه مرده اومد و باورت نمیشه اما متین بغلش کرد با میل خودش بغلش کرد من حتی نمیشناختمش چطور میشه متین کسی که ما نمیشناسیم رو بغل کنه؟
صدای توی سرش داشت مثل دارکوب به مغزش میکوبید "یعنی کیه که حتی میتونه بغلش کنه" اما سعی کرد بی تفاوت جلوه کنه:
- داری سعی میکنی چی بگی؟صدای کوکی کاملا مبهوت بود:
- چی؟
- میخوای بگی متین داره بهم خیانت میکنه؟
گیج جواب داد:- اوووم خب... یه ذره زیادی با اون پسره صمیمی بود و اون پسره خیلی خوشگل و خوش تیپ و قد بلند بود
با مشت به دسته صندلی راحتیش کوبید اما خشمش اصلا توی صداش پیدا نبود:- خب که چی؟ بخاطر کارش باید با کلی مدل مشهور و غیر مشهور دیدار کنه شاید یکی از هموناست من باید به همشون حسادت کنم؟
- هیونگ نمیخوام دخالت کنم ولی نظرت چیه به اونی که متین واسش خوشگل میکنه قرار نیمه شبی میزاره و منو دور میکنه، پای تلفن بهش ابراز دلتنگی میکنه و بدتر از همه بغلش میکنه حسادت کنی؟
خیلی قاطعانه گفت:- مخالفم من یبار به متین شک کردم و به بدترین شکل تاوان دادم به خودم قول دادم دیگه هیچ وقت به متین شک نکنم هیچ وقت. تو هم اونجا نمون برو به قرارت با دوستات برس خداحافظ جونگ کوکا
به محض قطع شدن تماسش بالاخره یه پیام از متین گرفت پی وی رو باز کرد و پیامش رو خوند:
- به نفعته همین الان بهم شک کنی و پاشی بیای اینجا دارم از گشنگی میمیرم تو هم دیگه شور اعتماد رو درآوردی
مجبور شد پنج بار پشت سر هم اون پیام رو بخونه تا متوجه منظور متین بشه با فهمیدنش بالاخره یه نفس راحت کشید و از سر خوشحالی داد زد- یس
خب در واقع خوشحالیش از خیانت نکردن متین نبود فقط خوشحال بود اون پیام به موقع رسید چون فقط کافی بود ده ثانیه دیر تر بیاد تا یونگی یه صندلی گرون و یه آمپلی فایر گرون تر رو از وسط نصف کنه.
***با باز بودن در حتی لازم نبود زنگ بزنه فقط در رو هل داد و وارد اتاق شد و با دیدن صحنه مقابلش سر جاش خشکش زد و به دیوار رو به روش خیره شد
با یه پروژکتور تصاویری از خودش و متین پخش میشد که حتی مطمئن نبود این عکسا رو قبلا گرفته یا نه
عکس خودش و متین توی آغوش هم عکس متین وقتی توی آغوشش گردنش رو بالا داده و اون داره گردنش رو میبوسه
YOU ARE READING
The END
Fanfictionفصل آخر از سری مجموعه im not ok و paper cuts دوستان تازه وارد توجه کنید به دلایلی واتپد پارت ها رو به هم ریخته آپ کرده از روی لیست میتونید به ترتیب شماره پارت ها مطالعه کنید این بوک شامل پارت یک تا صد و پنجاه هست